حکایت سیرت سلمان
حکایت سیرت سلمان از کتاب روضه خلد
سلمان فارسی بر لشکری امیر بود.در میان رعایا چنان حقیر می نمود که وقتی خادمی به وی رسید،گفت:این توبره ی کاه بردار و به لشکرگاه سلمان بر.سلمان برداشت.چون به لشکرگاه رسید،مردم گفتند:امیــــر است.آن خادم بترسید و در قدم وی افتاد.سلمان گفت:به سه وجه این کار از برای خود کردم،نه از بهر تو،هیچ اندیشه مدار.اول آن که تکبر از من دفع شود،دوم آن که دل تو خوش شود،سیم آن که از عهده ی حفظ رعیت بیرون آمده باشم.