حکایت شو،خطر کن
حکایت شو، خطر کن از کتاب چهار مقاله
گفت: روزی دیوان «حنظله بادغیسی» همیخواندم، بدین دو بیت رسیدم:
امیر خراسان را پرسیدند که تو فردی فقیر و بیچیز بودی و شغلی پست داشتی، به امیری خراسان چون افتادی؟
مهتری گر به کام شیر در است شو، خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه یا چو مردانت، مرگ رویاروی
به دولت صفاریان پیوستم. هر روز بر شکوه و شوکت و لشکر من افزوده میگشت و اندک اندک کار من بالا گرفت و ترقی کرد تا جمله خراسان را به فرمان خویش درآوردم. اصل و سبب، این دو بیت بود.