حکایت باغبان نیک اندیش
حکایت باغبان نیک اندیش از کتاب مرزبان نامه
روزی خسروی به تماشای صحرا بیرون رفت.باغبانی را دید،مردی پیر و سالخورده.با این حال،سر گرم کاشتن نهال درخت بود.
خسرو گفت:«ای پیر،در موسم کهن سالی و فرتونی،کار ایّام جوانی،پیشه کرده ای.وقت آن است که دست از این میل وآرزو برداری و درخت اعمال نیک در بهشت بنشانی،چه جای این حرص و هوس باطل است؟درختی که تو امروز نشانی،میوه ی آن کجا توانی خورد»؟
باغبان پیر و پاک دل گفت:«دیگران نشاندند،ما خوردیم؛اکنون ما بنشانیم تا دیگران خورند».