مرور رده
داستان و حکایت
گزیده داستان ها و حکایت های پند آموز
حکایت چراغ
حکایت چراغ از کتاب بهارستان جامی
نابینایی در شب، چراغ به دست و سبو بر دوش، بر راهی می رفت.
یکی او را گفت: «تو که…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
حکایت انشاالله
حکایت انشاالله از کتاب روح الارواح
آوردهاند که، مردی در راهی میرفت و درمی چند در آستین داشت و در عقیدتش خلل…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
نام خوش بو
حکایت نام خوش بو از کتاب رساله قشیریه
یکی از عارفان (بُشربن حارث) روزی در راه کاغذی دید که نام مبارک پروردگار (بسم…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
حکایت خودشناسی
حکایت خودشناسی از کتاب اسرار التوحید محمد بن منور
وقتی جولاههای به وزارت رسیده بود. هر روز بامداد برخاستی و کلید…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
حکایت فوت کوزه گری
حکایت فوت کوزه گری از مصطفی رحماندوست
کوزهگری ماهر و ورزیده، شاگردی داشت که چندین سال نزد او کار کرده و فنون…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
حکایت به خدا چه بگویم
حکایت به خدا چه بگویم از کتاب رساله قشیریه
یک روز یک غلام گوسفندان اربابش را برای چریدن به صحرا برد و گوسفندان در…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
حکایت دعای مادر
حکایت دعای مادر از بستان العارفین
از بایزید بسطامى، رحمة اللّه علیه، پرسیدند که
ابتداى کار تو چگونه بود؟ گفت: من…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
حکایت اندرز پدر
حکایت اندرز پدر از کتاب گلستان سعدی
یاد دارم که در ایام طفولیت، متعبد و شب خیز بودم. شبی در خدمت پدر، رحمة الله…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
حکایت قصه دو گنجشک از کتاب کلیله و دمنه
روزی، روزگاری، دو گنجشک در سوراخی لانه داشتند. سوراخ، بالای دیوار خانهای بود و دو گنجشک به خوبی و خوشی در آن زندگی…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
حکایت بط از کتاب کلیله و دمنه
گویند که بطّی در آب روشناییِ ستاره میدید، پنداشت که ماهی است. قصدی میکرد تا بگیرد و هیچ نمییافت. چون بارها…
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...