جملات و سخنان اریک فروم
تاثیر گذار ترین جملات و سخنان اریک فروم
هدف زندگی چيزی نيست جز آنكه مجموعه زندگی بتواند از انسان موجودی با هويت و والا و مفيد بیافريند و او را « مركز ثقل» همه تحولات و تغييرات و دگر گونيها قرار دهد.
پوچی زندگی چيزی نيست جز آنكه مجموعه زندگی انسان را به موجودی غير فعال مبدل كند و در عبور خود در سرزمين خاكی ، حياتی غريزی چون حياط حيوانات داشته باشد.
کسی که به داشتن میاندیشد گل مورد علاقهاش را میچیند تا نگه دارد و از آن استفاده کند، اما کسی که به بودن میاندیشد به گل آب میدهد و از رشد و حضور در کنار گل لذت میبرد که نمونه اولی شامل عشقهای بیمارگون جوامع سرمایهداری نیز هست و تعریف دومی تعریفی شبیه به عشق اصیل.
«باید مؤکدا متذکر شویم که اینکه میگویند عشق به خود مغایر عشق به دیگران است، سفسطهای بیش نیست. اگر این فضیلت است که همسایهام را مانند یک انسان دوست بدارم، این هم باید فضیلت باشد —نه زشتکاری— که خود را دوست داشته باشم، چرا که من هم انسانم. هیچ مفهومی دربارهی انسان وجود ندارد که شامل خود من هم نشود.»
“وظیفه اصلی انسان در زندگی این است که خودش را متولد کند، به چیزی تبدیل شود که به طور بالقوه هست.
مهمترین محصول تلاش انسان شخصیت خودش است”
از مهارت در عشق ورزیدن، عشق متولد میشود.
اما اگر عشق در دام ناعاشق یا نابلدِ عشق، به بند کشیده شود، افسرده میشود.نام دیگر عشق افسرده، نفرت است.
کسانی که در عشق ورزی نابلد هستند، عشق را افسرده میکنند و دل را پژمرده.
ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم. بگذار بگویند غیرمنطقی یا غير اجتماعی هستیم؛ اما به این می ارزد که خودمان باشیم.
تا زمانی که رفتار ما وتصميم های ما به کسی آسیبی نمیزند ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم؛
چقدر زندگی ها که با این توضیح خواستن ها و تلاشهای بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفته اند.
راه مناسب به جای تسليم برای پرهيز از تنهايی و نگرانی ارتباط خودانگيختهی انسان با آدميان ديگر و طبيعت است.. ارتباطی كه فرد را با دنيا پيوند می دهد. بدون آنكه فرديت وی را از ميان ببرد. «همبستگی فعال فرد با همهی آدميان و فعاليت خودانگيخته وی با عشق ورزيدن و كار است كه انسان را نه با علايق نخستين بلكه به عنوان فردی مستقل و آزاد با دنيا اتحاد می دهد.
تا زمانی که رفتار ما و تصمیمهای ما به کسی آسیبی نمیزند ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم؛ چقدر زندگی ها که با این توضیح خواستنها و تلاشهای بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفته اند.
انسان امروز با خودش، با همنوعانش و با طبیعت بیگانه شده است. او به کالا مبدل گشته است، نیروی زندگی خود را نوعی سرمایه گذاری می داند که باید، تحت شرایط بازار، حداکثر سود را برایش تحصیل کند.
روابط انسان ها اساساً همانند روابط آدمک های مصنوعی از خود بیگانه است و هرکس ایمنی خود را در نزدیکی به جمع و همرنگ شدن با آن، در عقیده و عمل و احساس، مبتنی می سازد.
ضعف بیولوژیکی انسان، وضعیت فرهنگ انسانی است.
اگر انسان باید به ارزشها ایمان داشته باشد، باید به خود و ظرفیت طبع خود برای خوبی و بهرهوری آشنا باشد.
باید منابع هنجارهای اخلاقی را در سرشت آدمی یافت؛ هنجارهای اخلاقی بر کیفیتهای ذاتی انسان استوار بوده و تخلف از آن هنجارها سبب پریشانی فکری و احساسی میگردد.
تنها معنای زندگی،
معنایی است که انسان،
با شکوفا ساختن
نیروهای نهفته در درونش
به زندگی میدهد.