شعر دال دلتنگی از حسین منزوی
شعر-می کَنم الفبا را، روی لوحه ی سنگی
«واو»مثل ویرانی، «دال»مثل دلتنگی
بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بی تابی مثل رنگ بیرنگی
شعر کامل دال دلتنگی از حسین منزوی
می کَنم الفبا را، روی لوحه ی سنگی
«واو»مثل ویرانی، «دال»مثل دلتنگی
بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بی تابی مثل رنگ بیرنگی
تندری که می غرّد،از شبت نخواهد کاست
سر بدزد هان! هشدار! تیغ می کشد زنگی
امن و عیش لرزانم، نذر سنگ و پرتابی است
مثل شمع قربانی، در حفاظ مردنگی
هر چه تیز تک باشی، از عریضه ی نطعت
دورتر نخواهی رفت مثل اسب شطرنگی
قافله است و توفان ها،خسته در بیابان ها
در شبی که خاموش است،کوکب شباهنگی
در مداری از باطل، بی وصول و بی حاصل
گرد خویش می چرخند، راه های فرسنگی
مثل غول زندانی ،تا رها شویم از خُم
کی شکسته خواهد شد،این طلسم نیرنگی؟
صبح را کجا کشتند،کاین پرنده باز امروز
چون غُراب می خواند، با گلوی تورنگی
لاشه های خون آلود،روی دار می پوسند
وعده ی صعودی نیست، با مسیح آونگی