رمان طاعون اثر آلبر کامو
هیچ چیز در دنیا ارزش آن را ندارد
که انسان از آنچه دوست دارد
دست بکشد …
دربارۀ رمان طاعون
آلبر کامو در رمان طاعون از شهری آرام می گوید که گرفتار همه گیری طاعون می شود. ساکنین شهر هر یک در برابر این مصیبت واکنش متفاوتی از خود نشان می دهند. ولی بیشتر آن ها در یک نقطه با یکدیگر مشترک هستند؛ هر کسی تنها به خود و خانواده اش می اندیشد. در ادامه خودخواهی آن ها به اتحاد تبدیل می شود و همه تلاش می کنند تا با همکاری یکدیگر با طاعون مبارزه کنند.
خلاصه رمان طاعون
داستان رمان طاعون در یک شهر ساکت و آرام در کشور الجزایر اتفاق می افتد. شهری بی روح و سرد که مردمانش تنها به کسب درآمد می اندیشند. همه در حال گذران زندگی روزمره خود هستند که فاجعه آغاز می شود. کم کم نشانه هایی از هجوم موش ها به شهر نمایان می شود. موش هایی که ناقل بیماری طاعون هستند. مدتی بعد، مردم یک به یک به بیماری مبتلا شده و از دنیا می روند. شهر قرنطینه می شود. دکتر ریو به عنوان راوی داستان برای مقابله با بیماری تلاش می کند. او با پدر پانلو، کشیش شهر که اعتقاد دارد طاعون عذاب خداست و باید در برابر آن تسلیم بود، مباحثاتی دارد.
به دلیل قرنطینه، خانواده ها از هم جدا می شوند. برخی برای فرار اقدام می کنند و عده ای به مقابله با بیماری می پردازند. ژان تارو یکی از افرادی است که همراه با دکتر ریو اقدام به تشکیل سازمانی برای مبارزه با طاعون می کند. واکنش بیشتر مردم شهر در برابر بیماری همان چیزی است که باید باشد. هر کسی تنها به خودش فکر می کند. از طرفی مردم تلاشی برای شناخت و مقابله با بیماری نمی کنند. فقط منتظر هستند تا بیماری از بین برود.
مدتی بعد مرگ و میر سرعت می گیرد. در این میان رفته رفته مردم از فردیت فاصله گرفته و به اتحاد نزدیک می شوند. رامبر که روزنامه نگار جوانی است و پیش از این تلاش کرده تا فرار کرده و خود را به معشوقه اش برساند، با فراهم شدن شرایط فرار از تصمیمش منصرف می شود. او متوجه می شود که دکتر ریو نیز از همسر بیمارش جدا مانده، ولی ترجیح داده است که در شهر بماند. بنابراین رامبر نیز به گروه مقابله با بیماری می پیوندد. پدر پانلو نیز تحت تاثیر مرگ پسر خردسال قاضی اتون عقیده اش را تغییر می دهد و به سازمان نجات ملحق می شود. او همچنان عقیده دارد که طاعون آزمونی از سمت خداست، با این حال مردم را به مبارزه با آن فرا می خواند. مدتی بعد او و قاضی اتون با طاعون از دنیا می روند.
تلاش های دکتر ریو نتیجه داده و چند نفر با استفاده از سرم، از مرگ نجات پیدا می کنند. با سرد شدن هوا تعداد بیماران کاهش یافته و کم کم هراس مردم از بین می رود. اگر چه که طاعون همچنان قربانی می گیرد. ژان تارو نیز یکی از آخرین قربانیان طاعون است. به نظر می رسد که طاعون پایان یافته است. مردم به زندگی خود باز می گردند. دکتر ریو در مراسم جشن پایان طاعون شرکت می کند. او که چند روز قبل از مرگ همسرش مطلع شده، به این می اندیشد که طاعون همچنان زنده است و دوباره به شهر هجوم خواهد آورد.
آن چه از رمان طاعون می آموزیم
کامو در رمان طاعون از همه گیری یک بیماری سخن می گوید. اما مقصود از روایت این داستان این نیست که درباره یک طاعون مشخص حرف بزند. او در این کتاب بر این مفهوم تمرکز دارد که همه انسان ها می توانند به صورت تصادفی از دنیا بروند. به وسیله طاعون، حوادث یا جنگ. در هر صورت هر انسانی شایستگی این را دارد که به طور ناگهانی از بین برود. اما مردم نمی توانند این واقعیت را بپذیرند. از دید آنها بیماری های وحشتناکی چون طاعون به قرون گذشته تعلق دارد. غیر ممکن است که آنها به این شکل بمیرند.
خواندن رمان طاعون می تواند یکی از مفاهیم اصلی مورد توجه کامو را برای ما روشن کند. این که مرگ می تواند در هر زمانی، بدون هیچ دلیل و منطقی به سراغ انسان بیاید. ولی این پوچی نباید انسان را به وادی ناامیدی بکشاند، بلکه انسان باید با پذیرش این واقعیت به رهایی و رستگاری دست پیدا کند. آنچه که انسان باید از مواجهه با طاعون بیاموزد، روش تطبیق و سازگاری با آن است. و اینکه بپذیرد رنج انسان پایان ناپذیر و تمام نشدنی است.
مشخصات ترجمه پیشنهادی
- انتشارات:نیلوفر
- مترجم:رضا سید حسینی
- تعداد صفحه:346
مطالب مرتبط
بریده های از کتاب
این دنیا بیعشق به منزلهی دنیای مردهای است و پیوسته ساعتی فرا میرسد که انسان از زندانها و کار و تلاش خسته میشود و چهرهی عزیز و قلبی را که از مهربانی شکفته باشد میخواهد …
تو این دنیا یه دسته طاعونن و یه دسته قربانی و تا جای ممکن باید سعی کنیم جزء دسته طاعون نشیم. شاید این حرف ساده و بچه گونه باشه. نمیتونم بگم ساده است یا نه؛ ولی می دونم که درسته. من استدلال های زیادی شنیدم که نزدیک بوده به قتل ترغیبم کنه؛ همون طور که خیلی ها رو ترغیب کرده، حالا فهمیدم که همه مشکلات ما از نداشتن یه زبان ساده و صریح میاد، بنابراین همیشه سعی میکنم که کامل و واضح حرف بزنم و عمل کنم؛ چون این تنها راهیه که میتونم خودمو تو مسیر درست بندازم. به همین خاطره که میگم تو دنیا غیر از دو دسته طاعونی و قربانی، چیز دیگه ای وجود نداره.
شاید امروز هیچ چیز طبیعی تر از این نیست که ببینیم مردم از صبح تا شب کار می کنند تا باقی وقتی را برای زندگی دارند در قمار و کافه و وراجی از دست بدهند.”
برای همه ی مردم همینطور است:
با هم ازدواج میکنند، باز هم کمی همدیگر را دوست دارند و کار میکنند. آن قدر کار میکنند که دوست داشتن را فراموش کنند.
تمام بدبختی انسان از این است که به زبان صریح و روشن صحبت نمی کند.
راه ساده برای آشنایی با یک شهر، این است که انسان بداند:
مردم آن چگونه کار میکنند
چگونه عشق میورزند
و چگونه میمیرند …
این دنیا بیعشق به منزلهی دنیای مردهای است و پیوسته ساعتی فرا میرسد که انسان از زندانها و کار و تلاش خسته میشود و چهرهی عزیز و قلبی را که از مهربانی شکفته باشد میخواهد …
ﻗﺼﺪ ﻣﺮﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ.
ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺯﯼﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ،
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ.
در کل، آدمها بیشتر خوبند تا بد؛ ولی نکته این نیست. آدمها کم و بیش نادانند؛ و همین بیش و کمی است که شرارت و فضیلت مینامیمش. بزرگترین شرِّ چارهناپذیر آن نادانی است که خیال میکند همه چیز را میداند.
گمان میکنم که من قهرمانی و تقدس را زیاد نمیپسندم. آنچه برایم جالب است انسان بودن است.
در واقع چه کسی میتوانست ادعا کند که ابدی بودن یک شادی میتواند یک لحظه رنج بشری را جبران کند؟
پیوسته در تاریخ ساعتی فرا میرسد که در آن آنکه جرأت کند و بگوید دو دوتا چهارتا میشود مجازاتش مرگ است. معلم این را خوب میداند.
و مسئله این نیست که چه پاداش یا مجازاتی در انتظار این استدلال است.
مسئله این است که بدانیم دو دوتا چهارتا میشود، آری یا نه؟
بعضی از محلههایی را که مخصوصاً مورد هجوم بیماری واقع شده بود از سایر محلهها جدا کرده و جز به کسانی که کارهای ضروری دارند، به کسی اجازه نمیدادند از آنجا خارج شود…
ساکنین سایرِ محلههای شهر خود را افرادی آزاد تصور میکردند، در عوض، این افراد آزاد در لحظات طاقتفرسای زندگی با این فکر که آزادی دیگران از آنها کمتر است، تسکین پیدا میکردند.
جملهی منحصر به فردی که در آن موقع تنها امید ممکن را در خود خلاصه میکرد، این بود: “همیشه زندانیتر از من هم وجود دارد.”