حکایت ««جولاه و استاد»» از عبدالرحمان جامی
حکایت جولاه و استاد از کتاب بهارستان اثر جامی
مرتبط-داستان و حکایت
بهارستان جامی
در کتاب بهارستان, جامی سعی کرده است.مسائل اجتماعی و فرهنگی دوران عصر زندگی خود را به قلم نگارش خود بیاورد.جامی به سبب علاقه و تاثیر گذاری که از سعدی داشت.کتاب خود را همجون تقلید از گلستان سعدی در در هشت بخش یا به اصطلاح روضه به نگارش در آورده است.
مطالب مرتبط
مرتبط-حکایت موش آهن خوار
حکایت زیر از مطایبات جامی(بهارستان) جمع آوری شده است.
حکایت جولاه و استاد از کتاب بهارستان اثر جامی
جولایی در خانه ی دانشمندی ودیعتی نهاد, یک چند روز بر آمد و به آن محتاج شد,پیش وی رفت.دید که بر در سرای خود بر مستند تدریس نشسته و جمعی از شاگردان پیش او صف بسته.
گفت:««ای استاد,به آن ودیعت احتیاج دارم.»» گفت:ساعتی بنشین تا از درس فارغ شوم.»» جولاه بنشست.مدت درس او دیر کشید و وی مستجعل بود و عادت آن دانشمند آن بود که در وقت درس گفتن سر خود را می جنبانید.جولاه را تصور آن شد که درس گفتن همان سر جنبانیدن است. گفت:«« ای استاد,برخیز و مرا تا آمدن نائب خود گردان,تا من به جای تو سر میجنبانم,ودیعت مرا بیرون آور که تعجیل دارم.»»