قصد خواندن بهترین کتاب ها را دارید؟ مجله بامیک سایت تخصصی معرفی انواع کتاب و رمان,از بهترین نویسندگان ایران و جهان به همراه نقد و بررسی کتاب

کافکا در ساحل

کافکا در ساحل
0 233

هاروکی موراکامی همه کارۀ که نویسنده شد!

هاروکی موراکامی نویسنده سرشناس ژاپنی است. کتاب ها و داستان های او در ژاپن و همچنین در سطح بین المللی همواره پرفروش بوده اند ، و آثار وی به 50 زبان ترجمه شده است و میلیون ها نسخه از آن در خارج از کشور زادگاهش به فروش می رسد. آثار وی جوایز زیادی از جمله جایزه جهانی فانتزی ، جایزه داستان کوتاه بین المللی فرانک اوکانر ، جایزه فرانتس کافکا و جایزه اورشلیم را دریافت کرده است.

داستان کافکا در ساحل

داستان کتاب حول محور داستان یک پانزده ساله به نام تامورا کافکا میچرخد که 15 ساله شد از خانه پدرش فرار کرد.دلیل رفتن او فرار از پیشگویی وحشتناکی که است زندگی او را تحت تاثیر قرار داده است: شما پدر خود را خواهید کشت و با مادر و خواهر بزرگتر ازدواج خواهید کرد!.

وقتی کافکا چهار ساله بود ، مادرش ناگهان ناپدید شد و خواهر بزرگتر که 4 سال از کافکا بزرگتر است را با خود برد. در واقع ، او دختر خانواده تامورا بود.کافکا هرگز عکس مادرش را ندیده است و نام مادرش را نمیداند است. او به طور تصادفی به یک کتابخانه خصوصی که در آن زندگی می کرد وارد میشود؛خانم ساکی ، زنی زیبا در چهل سالگی است که اسرار پر پیچ و خمی دارد. کافکا گمان کرد که او مادرش است و ساکی متقاعد نشده است.اما کافکا عاشق او شد و با او رابطه داشت.

محور دوم داستان این رمان درباره مرد میانسالی به نام ناکاتا صحبت می کند.وی در دوران جنگ جهانی دوم در مدرسه ابتدایی کما مرموزی را تجربه کرد. از آن به بعد ، او همه چیز را فراموش کرد. او حتی کلمات را تشخیص نمی داد. اما او توانایی گفتگو با گربه ها را پیدا کرده است.و زمانی که کنترل خود را از دست میدهد همواره ادعا میکند که یک مرد بریتانیایی را کشته است.این رمان به 49 فصل تقسیم شده است. فصل های عجیب و غریب اساساً داستان کافکا را به روشی واقع گرایانه روایت می کنند و حتی فصل ها ماجراهای ناکاتا را به شکلی جادویی نشان می دهند.

این رمان داستان دو شخصیت متفاوت است که در موازات هم حرکت می‌کنند: کافکا که پسری ۱۵ ساله‌است و به علت یک پیشگویی عجیب از خانه فرار می‌کند و آقای ناکاتا پیرمرد آرام و مهربان و عجیبی که به علت اتفاقی شگفت‌انگیز در بچگی دچار نوعی عقب ماندگی ذهنی شده‌است اما حاصل این حادثه به دست آوردن توانایی صحبت با گربه هاست!
بخشی از داستان به کافکا و زندگی او می‌پردازد و بخش دیگر به آقای ناکاتا. رمان در عین دو پارگی دارای وحدت مضمون است و تمام حوادث حتی کوچکترین و جزیی‌ترین آنها به هم مرتبط هستند. شاید چیزی که آثار موراکامی و به ویژه این رمان را جذاب می‌کند استفادهٔ نویسنده از عناصر فرهنگ بومی ژاپنی است. با خواندن این رمان در عین لذت بردن از پیشرفت داستان با عقاید و رسومی آشنا می‌شوید که مختص مردم ژاپن است و در درون آنها نهادینه شده: اعتقاد به پیشگویی و غیب بینی ِوجود دنیاهایی ورای دنیای ماِ حرکت بین گذشته و آینده وخاطراتی که هرگز کهنه نمی‌شوند و در موازات زندگی روزمرهٔ ما جریان دارند و… هزاران تابوی فرهنگی دیگر که به خوبی و در کمال هنرمندی در لا به لای داستان گنجانده شده‌اند.
هاروکی موراکامی، زاده 1949 در کیوتو است. او به کارهای مختلفی پرداخته. از جمله مدت ها به کار فروش اغذیه مشغول بوده است. نوشتن را از سی و سه سالگی آغاز کرده و آثارش به بیشتر زبان های زنده دنیا ترجمه شده. موراکامی در ایران نیز بسیار مورد توجه بوده و ترجمه های مختلفی از آثارش منتشر شده است. “کافکا در ساحل” یکی از مهمترین آثار این نویسنده است و به باور بسیاری از نقادان، شاهکار او به حساب می آید. این ترجمه پیش از این توسط انتشارات کاروان منتشر شده است.

نوشته پشت کتاب کافکا در ساحل نشر نگاه

راز درک رمان کافکا در ساحل

پس از انتشار رمان، نشر ژاپنی رمان از خوانندگان خود خواست سؤالات‌شان را درباره معنای کتاب در وب‌سایت آن مطرح کنند. موراکامی خود شخصاً به ۱۲۰۰ سوال از ۸۰۰۰ سؤال مطرح‌شده پاسخ داد.

در یک مصاحبه منتشرشده در وب‌سایت انگلیسی کتاب، موراکامی می‌گوید که: «راز فهم رمان در چندباره خواندن آن نهفته است. کتاب شامل چندین معما می‌شود اما راه‌حلی تدارک دیده نشده؛ در عوض چندی از معماها ترکیب شده‌اند و از طریق تعامل با احتمال‌ها شکل می‌گیرند. پاسخ‌ها برای هر خواننده متفاوت خواهد بود. راه دیگر در نظر گرفتن عملکرد معماها به‌عنوان بخشی از پاسخ است. توضیحش مشکل است اما بالأخره این همان رمانی است که شروع به نوشتنش کردم.»

ترجمه پیشنهادی

  • مترجم:گیتا گرکانی
  • انتشارات:نشر نگاه
  • تعداد صفحه:670
مطالب مرتبط

کتاب دزد

جنگل نروژی

1 از 3

بریده های ازکتاب

اگر سعی کنی برای فکر کردن در مورد چیزها از سرت استفاده کنی، مردم نمی‌خواهند با تو هیچ کاری داشته باشند.

در زندگی هر کس یک جا هست که از آن بازگشتی در کار نیست، و در موارد نادری نقطه‌ای است که نمی‌شود از آن پیشتر رفت. وقتی به این نقطه برسیم، تنها کاری که می‌توانیم بکنیم این است که این نکته را در آرامش بپذیریم، دلیل بقای ما همین است…

هر یک از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است. فرصت‌های از دست رفته، امکانات از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیم. این قسمتی از آن چیزی است که به آن می‌گویند زنده بودن.

بستن چشمانت چیزی را تغییر نخواهد داد. صرفاً به خاطر اینکه تو نمی‌خواهی ببینی چه اتفاقی می‌افتد، چیزی پنهان یا نابود نمی‌شود. در واقع، همه‌چیز بدتر می‌شود وقتی که چشمانت را بار دیگر باز کنی. این همان دنیایی‌ست که ما در آن زندگی می‌کنیم. چشمانت را به خوبی باز کن. تنها یک بزدل چشمانش را می‌بندد. بستن .چشمانت و گرفتن گوش‌هایت زمان را

.مجبور به ایستادن نمی‌کند

خاطرات از درون شما را گرم می‌کنند ،
اما در عین حال شما را پاره پاره

می کنند

اوشیما، بگذار حقیقت محض را به تو بگویم، من ظرفی را که در آن گیر افتاده‌ام دوست ندارم. هرگز نداشته‌ام. در حقیقت از آن بیزارم. صورتم، دست‌هایم، خونم، ژن هایم… از هر چه از والدینم به ارث برده‌ام بیزارم. از هر چیزی بیشتر دلم می‌خواهد از آن

بگریزم، مثل فرار از خانه

آنچه تو اکنون تجربه می‌کنی مضمون مکرر بسیاری از تراژدی‌های یونان است. انسان سرنوشتش را انتخاب نمی‌کند. سرنوشت او را انتخاب می‌کند

مردم متولد می‌شوند که زندگی کنند، درست است؟ اما من هرچه بیشتر زندگی کرده‌ام آنچه را در درونم بود بیشتر از دست داده‌ام- و در آخر خالی شدم و شرط می‌بندم هرچه بیشتر زندگی کنم، خالی تر، بی‌ارزش تر می‌شوم. این وضعیت یک

ایرادی دارد. زندگی قرار نیست اینطوری از اب دربیاید! امکان ندارد بشود تغییر جهت داد تا مقصدم را عوض کنم؟

هر کدام از ما چیزی را که برایش با ارزش بوده از دست می‌دهد. موقعیت‌های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم دوباره به دست بیاوریم. این بخشی از آن چیزیست که معنی اش زنده بودن است. اما درون سرمان اتاق کوچکی است که آن خاطرات را در آن نگه می‌داریم. اتاقی شبیه قفسه‌های توی این کتابخانه؛ و برای درک عملکرد قلبمان باید مدام کارت‌های مرجع جدید درست کنیم. باید هرچندوقت یکبار چیزها را گردگیری کنیم، آنها را هوا بدهیم، آب گلدان‌ها را عوض کنیم. تو برای

ابد در کتابخانهٔ خصوصی خودت زندگی می‌کنی.

کتابخانه مثل خانهٔ دومم بود. شاید از آنجایی که در آن زندگی می‌کردم خانه‌ای واقعی‌تر بود. من که هر روز به آنجا می‌رفتم، با همهٔ خانم‌های کتابداری که آنجا کار می‌کردند؛ آشنا شدم.

میانگین امتیاز ها 0 / 5. 0

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

عضویت در کانال تلگرام بامیک

X