قصد خواندن بهترین کتاب ها را دارید؟ مجله بامیک سایت تخصصی معرفی انواع کتاب و رمان,از بهترین نویسندگان ایران و جهان به همراه نقد و بررسی کتاب

خداحافظ گاری کوپر(فرار به سوی آزادی)

خداحافظ گاری کوپر
0 1,181

خلاصه کتاب خداحافظ گاری کوپر

داستان رومن گری با لنی شروع می شود، یک آمریکایی عشق اسکی که از آمریکا تا سوئیس پرواز کرد. لنی بدنبال فراموش شدن است. او می خواد فراموش شود تا به ویتنام اعزام نشود. او برای فرار از خودش به درون فراموشی اسکی می کند. او به بهترین شکل می کوشد تا از صحبت کردن، فکر کردن و احساس کردن اجتناب کند.

هر چقدر عقاید کسی احمقانه تر باشد، کمتر باید با او مخالفت کرد …!

از این رو سوئیس از بسیاری جهات مورد توجه او است: این یک کشور بی طرف است، تجربه اسکی در آن خارق العاده است و او می تواند از گفتگو دوری کند زیرا او نه به زبان فرانسوی صحبت می کند و نه به زبان دویچ سوئیسی. لنی معمولاً در یک خانه چوبی متعلق به باگ مورگان اقامت دارد و به عنوان یک مربی اسکی زنان با مزیت هایی زیادی زندگی می کند. مکانی عالی برای ماندن حداقل تا زمانی که برف آب می شود. و اکنون، برف و گردشگران اسکی از بین رفته اند.

او برای یک کار سری که کارفرمای او فکر می کند برای آن مناسب است، فراخوانده شده است. لنی اهمیتی نمی دهد که بپرسد در مورد چه هست زیرا ” قاعدتاً زیاد مهم نیست که یک بیکار زیر شش هزار پا چه کاری را انجام داده” و همینطور گرسنگی وی را مجبور می کند که به سمت ژنو رود و آن کار را انجام دهد.

در ژنو، جس دوناهو، دختر کنسول آمریکا زندگی می کند. او نیز کاملاً بی پول است و پدرش آلن به معتاد به الکل است. همانند لنی، جس نیز سعی می کند از خودش فرار کند، اما او از وسایل مختلفی استفاده می کند. او برای یک کلینیک محلی SPCA کار می کند، که به انواع بی عدالتی در جهان اعتراض و مقابله می کنند. او در فکر پیوستن به سپاه صلح یا کیبوتس است. او در رشته ادبیات تحصیل می کند و به طرز مبهمی ایده نوشتن کتابی با عنوان “کیفیت ناامیدی” را دارد. او به اندازه لنی گم و ناپیدا است مگر اینکه مجبور باشد از پدرش مراقبت کند.

با هم ساکت ماندیم.
سکوت دو نفره،
آدم‌ها را خیلی به هم نزدیک می‌کند!

بعنوان یک دیپلمات، ماشین آلن یک پلاک CC دارد به این معنی که هنگام عبور از یک مرز، ماشین وی هرگز جست و جو نمی شود. و این همان چیزی است که کارفرمای لنی آنج را علاقمند کرده است. او نیازمند حمل طلا از فرانسه به بانکی دنج در سوئیس است. از آنجا که لنی یک آمریکایی خوش قیافه و زن پرست است، وی قرار است جس را اغوا کرده و راهی را برای عبور از مرز با چمدانی از طلا پیدا کند.اما همه چیز دقیقا طبق برنامه پیش نخواهد رفت…

لنی صدای خاصی دارد. او از ادبیاتی خاص و شخصی استفاده می کند. او در 14 سالگی ترک تحصیل کرده و تقریبا بی سواد است. مفاهیم و کلمات در سر او به هم ریز است و سخن گفتن او بذلگویی است. جس کاملاً برعکس وی است و بسیار باسواد و باهوش. داستان لنی به  جس در فصلی معین آورده می شود. خواننده افکار آنها را دنبال می کند و صحنه ها را در هر دو دیدگاه می بیند و متوجه می شود که آنها سعی می کنند یکدیگر را گول بزنند اما هیچ یک از آنها به هدف خود نمی رسند. شیوه صحبت کردن آنها بیش از هر چیزی مورد تجزیه و تحلیل روانشناختی است. رومن گاری جزئیات زندگی نامه ای بسیاری را در شخصیت آلن قرار داده است. زندگی آلن به عنوان یک دیپلمات با شغل گری هم پوشانی دارد. جس فکر می کند که دلیل الکلی بودن الن شغلش است.

این رخدادی غم انگیز است که در واقع هنگامی اتفاق می افتد که گری دیپلماتی فرانسوی در صوفیه بود. افکار جذابی در خصوص اینکه دیپلمات بودن در کشورهای غیردیپلماتیک، چگونه است وجود دارد. دانستن اینکه چه بلایی بر سر مردم می آید و سپس با اعدامی ها در مهمانی ها آشنا می شوید. شخصیت های اطراف لنی و جس عجیب و غریب هستند و در برخی مواقع دیوانه. در ابتدای رمان، گری جمعیت بیکار ساکن در خانه باگ موران را تشریح می کند. آن بسیار با مزه است. دوستان جسی نیز عجیب هستند. افکار در زمینه هنر، ادبیات، سیاست و جامعه در رمان شیوع دارند که این عاشقانه را با موضوعات جالب و یا نظرات سرگرم کنند به هم می تند.

دربارۀ رومن گاری

رومن گاری (زاده ۸ مه ۱۹۱۴ – درگذشته ۲ دسامبر ۱۹۸۰) با نام اصلی رومن کاتسِف نویسنده، فیلم‌نامه‌نویس، کارگردان، خلبان در جنگ جهانی دوم و دیپلمات فرانسوی بود.رومن گاری در ۲ دسامبر ۱۹۸۰ بعد از مرگ همسرش در سال ۱۹۷۹ با شلیک گلوله‌ای به زندگی خود خاتمه داد. وی در یادداشتی که از خود به جای گذاشته این طور نوشته‌است «… دلیل این کار مرا باید در زندگینامه‌ام شب آرام خواهد بود، (La Nuit sera calme, 1974) بیابید.» او در این کتاب گفته‌است: «به خاطر همسرم نبود، دیگر کاری نداشتم.» و همچنین نوشته‌است: «واقعاً به من خوش گذشت، متشکرم و خداحافظ!»

رومن گاری
رومن گاری

ترجمه پیشنهادی رمان خداحافظ گری کوپر

  • انتشارات:نیلوفر
  • ترجمه:سروش حبیبی
  • تعداد صفحه:288

خرید کتاب با تخفیف ویژه

مطالب مرتبط

پاستیل های بنفش

هرچه باداباد

1 از 53

دانلود کتاب صوتی کتاب

غلب خیال می‌کنند که مرغ‌های دریایی غم بزرگی در دل دارند و حال آن که این خیالی پوچ است. اشکالات روانی خود آدم است که این احساس را به وجود می‌آورد. آدم همه جا چیزهایی می‌بیند که وجود ندارد. این چیزها در درون خود آدم است. همه به یک درون‌گو مبدل می‌شویم که همه چیز را به زبان می‌آورد. مرغ‌های دریایی، آسمان، باد، همه چیز. صدای عرعر خری را می‌شنوید. خری است بسیار خوشبخت که فقط برای یک خر ممکن است؛ ولی آدم با خودش می‌گوید: «خدایا چقدر غمناک است؟» عرعر خرها دل را کباب می‌کند؛ ولی این است که خر واقعی خود ما هستیم.

خوشبختی از آن نوع شیرینی‌هاست که باید بلافاصله و گرم گرم خورده شود. نمی‌توان آن را با خود به منزل برد. همین که کسی بخواهد آن را به هر قیمت شده حفظ کند، به یک جهنم مبدل خواهد شد.

میلیون‌ها و میلیارد‌ها آدم توی این دنیا هستند و همه‌شان می‌توانند بی‌تو زندگی کنند، آخر من بدبخت چرا نمی‌توانم؟

من خوب می‌دانم که ایمان می‌تواند کوه‌ها را جا به جا کند اما گاهی تنها همین کارِ، جا به جاییِ کوه‌ها از دستش برمی‌آید و نه بیشتر…

هیچکس تا به حال دو مرتبه در عمرش عاشق نشده، عشق دوم، عشق سوم، اینها بی معنی است. فقط رفت و آمد است. افت و خیز است. معاشرت می کنند و اسمش را می گذارند عشق.

وقتی می‌گویم دیگر به سراغم نیا، فکر نکن که فراموشت کرده‌ام،یا دیگر دوستت ندارم،نه من فقط فهمیدم:
وقتی دلت با من نیست؛بودنت مشکلی را حل نمی‌کند ،تنها دلتنگترم میکند!

تراژدی این است که ما زیادی جوانیم. سرعت گندیدنمان کافی نیست. برای همین است که آدمهای بزرگ نداریم. برای بوجود آمدن مردان تاریخی، قرن ها سابقه گندیدگی لازمست؛ برای بارور شدن مردان بزرگ، کود تاریخ لازم است؛ گل های عجیب و غریبی که بوجود می آورد، مثل گاندی، ناپلئون. اینها همه از اعماق کثافت بیرون می آیند، از ته بیست قرن چرک و خون و کود تاریخ سر بلند می کنند.

‍ دنیا برای بچه‌دار شدن آمادگی نداره. من دوست ندارم آزارم به کسی برسد، آن وقت چطور بچه‌ی خودم رو اذیت کنم؟

امروز دیگه نمی‌شه بچه دار شد. فقط جمعیت دنیا رو زیاد میکنی. آمار بالا میره. حالا ساده است، بچه‌دار می‌شی؛ اما بعد یه روز بچه‌ات می‌آد راست تو چشمت نگاه میکنه. همین..

اون‌وقت چه کار می‌کنی؟ خودتو می‌اندازی روی پاش؟ یا چی؟ ما می‌تونیم با هم خوشبخت باشیم و یه طفل معصوم مجبور نباشه کفاره‌اش رو بده.
این بچه وقتی بزرگ شد چه خاکی سر خودش بریزه؟ از کی کمک بخواد؟ از بیمه‌های اجتماعی؟ نه. بسه. قابل تحمل نیست…!

دیوار زبان وقتی کشیده می‌شود که دو نفر به یک زبان حرف می‌زنند. آن وقت دیگر مطلقاً نمی‌توانند حرف هم را بفهمند

کسانی که عقاید احمقانه شان را ابراز می کنند اغلب بسیار حساسند. هر قدر عقاید کسی احمقانه تر باشد کمتر باید با او مخالفت کرد. باگ می گفت حماقت بزرگترین نیروی روحانی تمام تاریخ بشر است. می گفت باید در برابر آن سر تعظیم فرود آورد، چون همه جور معجزه ای از آن ساخته است.

یه زن نمی‌تونه دوستت داشته باشه
بعد دوستت نداشته باشه
بعد دوباره دوستت داشته باشه!

یه زن فقط می‌تونه دوستت داشته باشه
دوستت داشته باشه
دوستت داشته باشه
و بعد دیگه

هیچ‌وقت دوستت نداشته باشه!

من درسی ندارم به شما بدم امّا این‌رو از من داشته باشید: عشق دروغ نیست. چیزِ وحشت‌آوری نیست. به خلاف اونچه میگن به فیلم‌های ترسناک هم شباهت نداره. حقیقت داره. قشنگ غرق‌تون می‌کنه…

وقتی می‌گویم دیگر به سراغم نیا، فکر نکن که فراموشت کرده‌ام یا دیگر دوستت ندارم، نه…! من فقط فهمیدم وقتی دلت با من نیست، بودنت مشکلی را حل نمی‌کند، تنها دلتنگترم میکند…

یکی از مسخره ترین فرمولهای روانشناسی جدید اینست که میگویند: “علت میخواری معتادان اینست که نمیتوانند خود را با واقعیات وفق دهند.”
و کسی نیست به اینها بگوید: “کسی که بتواند خود را با واقعیت ها وفق دهد، یک بیدرد الدنگ بیش نیست.

-ولی آخه چرا جدا بشیم؟ ما می‌تونیم تمام عمر با هم خوشبخت باشیم. -وقتی دو نفر این جور که تو می‌گی به هم بچسبن، عاقبت کارشون به اونجا می‌کشه که اتومبیل و خونه می‌خرن و کار و کاسبی و بچه و این جور چیزها راه می‌ندازن. اون وقت دیگه رابطه شون عشق نیست. اسمش می‌شه زندگی.

میانگین امتیاز ها 4 / 5. 1

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

عضویت در کانال تلگرام بامیک

X