قصد خواندن بهترین کتاب ها را دارید؟ مجله بامیک سایت تخصصی معرفی انواع کتاب و رمان,از بهترین نویسندگان ایران و جهان به همراه نقد و بررسی کتاب

جهل درد ندارد(نگاهی به دو اثر از جلال آل احمد)

0 287

نگاهی به کتاب گناه و بچۀ مردم

مطالب مرتبط

بیست زخم کاری

سمفونی مردگان

1 از 8
اصلی ترین نکته ای که در هر دو داستان کوتاه «گناه» و «بچه مردم» نوشته جلال آل احمد وجود دارد، درونمایه انتقاد است. در داستان اول با دختر نوجوانی رو به رو هستیم که تابستان ها روی پشت بام نشسته و مردانی که به روضه می روند را نگاه می کند.
در ذهن ساده اندیش خودش آن ها را بررسی و برانداز کرده و با برخی بیشتر ارتباط می گیرد. دخترک بالاخره به خودش اجازه داده و جسارت اینکه به رختخواب پدرش برود را پیدا می کند.
ناخواسته در این رختخواب خوابش می برد. در تمام این داستان شاهد تاکید نویسنده بر شرم و حیای نا به جایی هستیم که دختر به دلیلی واهی احساس می کند. از طرفی این اتفاق تاثیر بسیار عمیقی روی دخترک گذاشته و او را با حجم زیادی از ناراحتی و خجالت رو به رو کرده است. از طرفی از جانب مادر و پدر او اتفاقی بسیار ساده و بی اهمیت جلوه داده می شود. در واقع نویسنده بیشتر تاکید می کند این میزان از خودخوری و وسواسی که به فکر دختر خطور کرده است دلیل واقعی ندارد.
ملافه خنک خنک بود و پشت من تا پایین پاهایم آن قدر یخ کرد که حالا هم وقتی به فکرش می افتم حظ می کنم. شاید هم از ترس و خجالت وحشت کردم که این طور یخ کردم، ولی صورتم داغ بود و قلبم تند می زد. مثل اینکه نامحرم مرا دیده باشد.
گناه-جلال آل احمد
در داستان دوم هم دوباره با زنی رو به رو هستیم که به عوامانه ترین شکل ممکن می خواهد راه حلی برای راضی کردن شوهر جدیدش پیدا کند. در اینجا نیز زن از حل کردن مسئله ای که برای زندگی هرانسانی ممکنست پیش بیاد – که نتواند فرزند خود را بزرگ کند – عاجز بوده و بچه را به بدترین شکل ممکن از سر خود باز می کند. در اولین بازخوردی که از نقل ماجرا هم می گیرد می بینیم خودِ زن ماجرا را در ذهنش به شکلی پرورانده بود که به جز رهاکردن بچه در میدانی شلوغ، گزینه دیگری پیش رویش نبود.
“خوب من چه می توانستم بکنم؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگه دارد. بچه که مال خودش نبود. مال شوهر قبلی ام بود، که طلاقم داده بود و حاضر هم نشده بود بچه را بگیرد. اگر کس دیگری جای من بود، چه می کرد؟ خوب من هم می بایست زندگی می کردم. اگر این شوهرم هم طلاقم میداد، چه می کردم؟ ناچار بودم بچه را یک جوری سر به نیست کنم.”
بچۀ مردم-جلال آل احمد
تکرار برخی جملات در داستان ها به شکلی متناوب ممکنست در نگاه اول امری زننده جلوه کند. مخاطب از خود می پرسد چرا جملاتی چون «کار دیگه ای نمی تونستم بکنم» یا «چی کار می تونستم بکنم» مدام تکرار می شود. اما در واقع این ترفند نویسنده برای به تصویر کشیدن واگویه های زنی ساده دل و عامی با سطح فکر پایین است. در داستان «بچه مردم» ویژگی «بی رحم بودن» را هم باید به این صفات اضافه کرد. زیرا می بینیم ناآگاهی و تربیت غلطی که این زن قربانی آن است، تا جایی به او ضربه زده که وقتی می فهمد باید از شر بچه خلاص بشود تا پیش تازه داماد بتواند بماند، اموری که نگرانش می کند دلتنگی از دوری بچه نیست. بلکه ناراحت این است که او از آب و گل درآمده بود و شب نخوابی هایش تمام شده بود. ناراحت است که لباس های نو را برای او می پوشد و شوهرش باید برود و برای بچه خودشان لباس جدید بخرد.
“بچه ام نزدیک سه سالش بود. خودش قشنگ راه می رفت. بدیش این بود که سه سال عمر صرفش کرده بودم. این خیلی بد بود. همه دردسرهایش تمام شده بود. همه شب بیدارماندن هایش گذشته بود و تازه اول راحتیش بود. ولی من ناچار بودم کارم را بکنم.“
بچۀ مردم-جلال آل احمد
حتی به مرد حق می دهد که حاضر نباشد بچه «نره خر»ی را بپذیرد و تاکید می کند «بچه من که نه!! بچه یکی دیگه». در واقع زن خود را مالک بچه نمی بیند. و او نیز مانند همه مردم آن زمان خود را صرفا ظرفی برای بزرگ شدن نطفه مرد می دانند. در واگویه هایش تا جایی پیش می رود که می گوید «من هم حاضر نبودم بپذیرم.» البته کاملا مشخص است که اگر مرد بچه ای داشت، زن اختیار و انتخابی برای ماندن و نماندن او نداشت.
“من که اول جوانیم است، چرا برای یک بچه این قدر غصه بخورم؟ آن هم وقتی شوهرم مرا با بچه قبول نمی کند. حال خیلی وقت دارم که هی بنشینم و سه تا و چهارتا بزایم. درست است که بچه اولم بود و نمی باید این کار را می کردم… ولی خوب، حال که کار از کار گذشته است. حالا که دیگر فکرکردن ندارد. من خودم که آزار نداشتم بلند شوم بروم و این کار را بکنم. شوهرم بود که اصرار می کرد. راست هم می گفت. نمی خواست پس افتاده یک نره خر دیگر را سر سفره اش ببیند. خود من هم وقتی کلاهم را قاضی می کردم، به او حق میدادم. خود من آیا حاضر بودم بچه های شوهرم را مثل بچه های خودم دوست داشته باشم؟ و آنها را سربار زندگی خودم ندانم؟ آنها را سر سفرة شوهرم زیادی ندانم؟ خوب او هم همین طور.”
بچۀ مردم-جلال آل احمد
در داستان «گناه» شاهد بدوی ترین نوع ارتباطی هستیم که نه تنها بین پدر و دختر، بلکه بین دو انسان کاملا غریبه ممکن است شکل بگیرد. رابطه ای که دو نفر حتی نمی توانند در مورد احساسات اولیه خود کلامی حرف بزنند. دختر ترجیح می دهد «دود شده و به هوا رود» تا اینکه از پدرش به خاطر رفتار اشتباهش عذر بخواهد. و مرد نیز سکوت می کند چون برایش تعریف نشده که بتواند هیچ احساس زنانه ای را درک کند. راوی قصه حتی الان که چهل ساله است و مشغول روایت ماجرا، نمی تواند علت مشخصی برای آن احساس و شرم خود بیابد. و مدام تاکید می کند تمام علائم یک انسان کاملا خجلت زده را به خاطر کار بدی که نکرده داشته است.
“هنوز چانه ام میلرزید و نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم؟ چطور بلند شوم؟ همان طور بخوابم؟ چطور پهلوی پدرم همان طور بخوابم؟ دلم می خواست پشت بام خراب شود و مرا با خودش پایین ببرد. راستی چه حالی داشتم! در این عمر چهل ساله ام، حتی یک دفعه هم این حال به من دست نداده است. اما راستی چه حال بدی بود! دلم می خواست یک دفعه نیست بشوم تا پدرم وقتی رویش را بر می گرداند، مرا در رختخواب خودش نبیند. دلم می خواست مثل دود سیگار پدرم – که به آسمان می رفت و پدرم به آن توجهی نداشت. دود میشدم و به آسمان میرفتم. و پدرم مرا نمی دید که این طور بیحیا، روی رختخوابش خوابیده ام. وای که چه حالی داشتم! کم کم باد به پیراهنم، که از عرق خیس شده بود، می خورد و سردم شده بود. ولی مگر جرئت داشتم از جایم تکان بخورم؟”
گناه-جلال آل احمد
درونمایه هر دو داستان اعتراضی واضح به حجم بی سوادی و کوته فکری زن هایی است که می توانستند در همان اجتماع محدود هم فکر خود را رشد داده و متمایز باشند. آنقدر در این اعتراض پیش روی می کند که مخاطب به هیچ وجه نمی تواند حتی برای لحظه ای به منطق رفتارهای شخصیت اصلی تن داده و آن را درک کند. جلال آل احمد در این دو داستان تلاش خود را برای پرده برداشتن از جهلی که خود مردم را می آزارد ولی حاضر به رهایی از آن نیستند، به کار می گیرد. موفقیت او از آنجایی فهمیده می شود که خواننده کاملا با افرادی که در داستان شخصیت اصلی را به چالش می کشند موافق است.
“وقتی بعد از همه دوباره بالا رفتم و آهسته توی رختخواب خودم خزیدم و لحاف را تا دم گوشم بالا کشیدم، خوب یادم است مادرم پهلوی پدرم نشسته بود و می گفت: «اما راسی هیچ فهمیدی که دخترت چه وحشت کرده بود؟ به خیالش معصیت کبیره کرده!» و پدرم نه خندید و نه حرفی زد. فقط صدای پکی که به سیگارش زد، خیلی کشیده و دراز بود و من از آن خوابم برد.”
گناه-جلال آل احمد
«اعتراض یه جهل» یکی از اصلی ترین نکاتی است که در داستان های جلال آل احمد دیده می شود. اما قربانی بودن افراد ضعیف تر چون زنان و کودکان هم دیده می شود. از طرفی نویسنده به خود افراد اعتراض می کند و رفتارهایشان را به چالش می کشد. از طرفی نیز آن ها را قربانیان مظلوم جهلی نشان می دهد که نسل به نسل، سینه به سینه منتقل شده و حالا در این افراد به این شکل جلوه کرده است. به نظرم مهم ترین آرمان یک نویسنده نشان دادن تقاط تاریک به مخاطبین و راهنمایی آنها به سمت نقاط روشنی است که می توانند با تلاش خود به آن دست یابند. ویژگی داستان های جلال آل احمد این است که مخاطبِ خود را در سیاهی غوطه ور نمی کند. او را نا امید نمی سازد و تلاش می کند عیبش را به شکلی سازنده به وی نشان دهد. البته خواندن برخی داستان های او مثل همین داستان «بچه مردم» به شدت در ذوق خواننده زده و او را بسیار شوکه می کند. اما بازهم نمی توان انگ سیاه نمایی مطلق را به این نویسنده زد. زیرا نحوه انتقادگری جلال بی امان و استیصال آفرین نیست. و همواره می توان در دل داستان های او کورسوی امید را پیدا کرد.

دربارۀ جلال آل احمد

سید جلال آل احمد (۱۳۰۲-۱۳۴۸ش) نویسنده و متفکر ایرانی بود. او به خواست پدر روحانی‌اش برای تحصیل علوم دینی به نجف رفت، اما بلافاصله بازگشت. جلال، سال‌ها از اعضای ارشد حزب توده ایران بود، اما از آن جدا شد. اولین تجربه قلمی او ترجمه اثری از سید محسن امین درباره برخی شیوه‌های عزاداری است. از او کتاب‌های داستانی مختلفی نیز منتشر شده است. کتاب‌های خسی در میقات و غربزدگی، از معروف‌ترین آثار اوست. جلال آل احمد در طول زندگی خود، تحولات فکری، مذهبی و سیاسی فراوانی داشت.

جلال آل احمد، هم نویسنده بود و هم فعالیت‌های ادبی داشت. او گهگاه مقالاتی سیاسی اجتماعی، چه در مجلات و چه به صورت مستقل می‌نگاشت و در راه‌اندازی و اداره مجله علم و زندگی در سال‌های ۱۳۳۶-۱۳۳۹ش همکاری داشت.[۷] او در ۱۳۴۱ش سرپرست نشریه کیهان ماه شد که تنها ۲ شماره از آن منتشر گشت. وی در ۱۳۴۷ش در تأسیس کانون نویسندگان ایران شرکت کرد. از این دوران به بعد، مقامات ساواک نظام سلطنتی، بر آزار او افزودند.

 

میانگین امتیاز ها 0 / 5. 0

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

عضویت در کانال تلگرام بامیک

X