رمان چشمهایش اثز بزرگ علوی
رمان چشم هایش که توسط مجتبی آقا بزرگ علوی در سال 1331 چاپ و منتشر شد از همان ابتدا مورد توجه و استقبال بی نظیر مردم قرار گرفت و همچنان در دسته رمان پرفروش کشور وجود دارد. این نوشته بزرگ علوی پس از انتشار تاثیر بسیار زیادی بر روی ادبیات آن دوران گذاشت؛ به طور کلی بزرگ علوی را از جمله اشخاص مهم و موثر بر ادبیات نوین ایران می دانند.
داستان این رمان بر حول روایت یک داستان عاشقانه می گذرد که در زمان حکومت رضاخان اتفاق می افتد. این عشق پر دردسر میان استاد ماکان هنرمند و نقاش خبره و زنی از طبقه بالای اجتماعی به نام فرنگیس بوجود می آید؛ استاد ماکان که در داستان رهبر تشکیلات زیر زمینی مبارزه با حکومت رضا خان می باشد به علت مبارزات پنهان و آشکاری که با حکومت داشته است، به تبعید فرستاده می شود.
در نتیجه فرنگیس که حاضر است عاشقانه هر کاری برای استاد ماکان انجام بدهد درگیر فعالیت های سیاسی و جدیدی می شود که تا به حال در زندگی خود تجربه نکرده است و…
آنچه خواهید خواند
نویسنده کتاب چشم هایش کیست؟
سید مجتبی آقا بزرگ علوی نویسنده مشهور و فعال اجتماعی و مدنی در تاریخ سیزدهم بهمن ماه سال 1282 در خانواده ای روشن فکر و متملک و سطح بالا دیده به جهان گشود. او در دوران جوانی برای تحصیل به کشور آلمان عازم شد و در آن جا به تحصیل در رشته علوم تربیتی و رواشناسی پرداخت. دانشگاهی که سید مجتبی آقا بزرگ علوی در آن تحصیل نمود دانشگاه مونیخ آلمان بود که در آن دوران با توجه به اوضاع حاکم بر کشور جوانان ایرانی زیادی در آن تحصیل می کردند.
بزرگ علوی همزمان پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه مونیخ آغاز به نوشتن داستان و سایر متون کرد. نوشته های او از همان زمان مورد توجه همگان قرار گرفت و او توانست تاثیر به سزایی بر فرهنگ و ادبیات نوین فارسی بگذارد.آقا بزرگ علوی، صادق چوبک و صادق هدایت از جمله مهم ترین نویسندگان روشن فکران آن دوران بودند که به وسیله به تصویر کشیدن اوضاع سیاسی و اجتماعی حاکم بر مملکت توانستند عنوان پدران داستان نویسی نوین ایران را کسب کنند.
بزرگ علوی پس از این که از آلمان به ایران بازگشت مدتی در تهران و سپس در شیراز به تدریس دروس مرتبط با رشته خود پرداخت؛ او سپس همراه با سه نویسنده سرشناس دیگر «گروه ربعه» را تشکیل داد و مشغول به فعالیت جدی در آن شد؛ «گروه ربعه» تشکیل شده از صادق هدایت، مجتبی مینوی، فرزاد مسعود و بزرگ علوی بود.این چهار نویسنده معروف، با سبکی متفاوت و مخصوص به خود اقدام به نگارش داستان های فارسی کردند و همین سبک غیر تکراری آن ها موجب شد تا شیوه جدیدی از داستان نویسی در بین فارسی زبانان رایج شود، به سبب تاثیر گروه ربعه بر ادبیات فارسی و شیوه های نوین آن ها در نگارش، همواره از آن ها را دارای سبک برتر و متفاوت تر از سایر نویسندگان ایرانی می دانند.
بزرگ علوی در سال 1316 شمسی توسط مامورین حکومت رضا شاه به جرم توجه و پیروی از کمونیسم بازداشت شد و تا سال 1323یعنی هفت سال بعد از آن را در زندان به سر برد.در همان دورانی که بزرگ علوی توسط مامورین ساواک دستگیر شد تعداد پنجاه و دو نفر دیگر همزمان با او دستگیر و زندانی شدند. تقریباً بیشتر این افراد از دسته متمول و روشن فکر جامعه بودند که با توجه به روحیه مبارزه طلبی بسیاری که در خود داشتند مورد غضب حکومت رضا خان قرار گرفته بودند و در زندان تحت شکنجه های بسیاری قرار گرفته بودند.
از همین رو بزرگ علوی بر اساس همین اتفاق و با الهام از آن اقدام به نوشتن دو کتاب معروف «پنجاه و سه نفر» و «ورق پاره های زندان» کرد؛ او در کتاب پنجاه و سه نفر اقدام به توصیف دوران حکومت رضا شاه و وضعیت حاکم بر مردم و مملکت نموده. به علت تصویر سازی های بی نظیر و بیان جزئیات، خفقان موجود در جامعه به خوبی برای خواننده قابل درک و تصور است.همچنین علوی در کتاب ورق پاره های زندان وضعیت موجود در زندان های حکومتی ای که هفت سال از عمر خود را در آن ها سپری کرد توصیف می کند. او پیش نوشته های این کتاب خود را بر روی پاکت های میوه و خوراکی که در زباله ها می یافت یا روی کاغذ سیگار می نوشت.
بزرگ علوی که از جمله اولین و معدود نویسندگان تحصیل کرده در خارج از کشور بود سر انجام در بیست و هشت بهمن ماه سال 1375، در سن نود و سه سالگی به دلیل سکته قلبی در برلین آلمان در گذشت.
معرفی کتاب چشم هایش اثر بزرگ علوی
بزرگ علوی در کتاب چشم هایش که به صورت کلی در رابطه با مبارزات سیاسی استاد ماکان با حکومت رضا پهلوی می باشد، به خوبی تمام جزئیاتی که مخاطب برای تصویر سازی فضای موجود در قصه نیاز دارد بیان نموده است؛ برای مثال صفحات اولیه کتاب این گونه آغاز می شود:
شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ کس نفسش در نمی آمد، همه از هم می ترسیدند، خانواده ها از کسانشان می ترسیدند، بچه ها از معلمینشان، معلمین از فراش ها، و فراش ها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می ترسیدند، از سایه خودشان باک داشتند.
همه جا، در خانه، در اداره، در مسجد، پشت ترازو، در مدرسه و دانشگاه و در حمام، مامورین آگاهی را دنبال خودشان می دانستند. در سینما، موقع نواختن سرود شاهنشاهی همه به دور و بر خودشان می نگریستند، مبادا دیوانه یا از جان گذشته ای برخیزد و موجب گرفتاری و دردسر همه را فراهم کند.
سکوت مرگآسائی در سرتاسر کشور حاکم بود. همه خود را راضی قلمداد میکردند. روزنامهها جز مدح دیکتاتوری چیزی نداشتند بنویسند. مردم تشنۀ خبر بودند و پنهانی دروغهای شاخدار پخش میکردند. کی جرأت داشت علناً بگوید که فلان چیز بد است، مگر ممکن میشد که در کشور شاهنشاهی چیزی بد باشد.
اندوه و بی حالی و بدگمانی و یاس مردم در بازار و خیابان هم به چشم می زد، مردم واهمه داشتند از اینکه در خیابان ها دور و بری هایشان را نگاه کنند، مبادا مورد سوظن قرار بگیرند.
همچنین در بخشی از کتاب می خوانیم:
همهچیز این صورت عادی بود: پیشانی بلند، بینی کشیده و قلمی، چانه باریک، گونههای استخوانی، زلفهای ابریشمی، لبهای باریک، جمعا اثر خاصی در بیننده باقی نمیگذاشتند.
صورت از آن زن بسیار زیبایی بود، اما آن چیزی که تماشاچی را مبهوت میکرد، زیبایی صورت نبود، معما و رمز در خود چشمها بود. چشمها باریک و مورب بودند. گاهی برعکس تخیل بیننده زنی را جلوهگر میساخت که دارد با این نگاه نقاش را زجر میدهد. آن وقت تنفر انسان برانگیخته میشد، در صورتی که دوستان و نزدیکان استاد معتقد بودند که در زندگی او زن هیچ وقت نقشی نداشته است.
تنها یک زن گویی مدتی مدل نشسته بوده و از آن زن نه صورتی در دست است و نه آثار نقاشی شبیه او دیده میشود.
وقتی او را از تهران تبعید کردند، مجرد بود. کسی سراغ نداشت که زنی در زندگی او اثری باقی گذاشته باشد. سه سال و خردهای در کلات به سر برد و آنجا مرد. در یکی دو روز اول روزنامهها این حادثه مهم را اصلاً قابل توجه ندانستند. فقط در روزنامه رسمی دولتی با دو سطر اشاره به مرگ استاد شد. ناگهان همه اشک تمساح ریختند و از غروب یک ستاره درخشان در افق هنر ایران سخن گفتند.
یا در بخش دیگری می خوانیم:
زن ناشناس کمى تأمل کرد. لب زیرینش را گزید. به زور مىخواست از جریان اشک جلوگیرى کند. در چند دقیقه آخر گویى اصلا وجود مرا فراموش کرده و دارد با خودش صحبت مىکند. گویى مناظر گذشته تیرهاش روشن و زنده از جلو چشمهایش رد مىشوند و آنچه مىبیند براى اینکه بهتر به ذهنش بسپارد، نقل مىکند.
خاموشى او مرا متوجه عالم خودمان کرد. بار دیگر نگاهى به تابلو که در مقابل من قرار داشت انداختم و به چشمها خیره شدم. آرزو مىکردم که نکته تازهاى در آنها کشف کنم. در این چشمهاى صاف و شفاف آئینهاى از گذشته این زن نهفته بود. وقتى رویم را از پرده «چشمهایش» برگرداندم و به او نگاه کردم، دیدم دارد به ساعتش نگاه مىکند. گفت: «مىدانید که دیروقت شده؟»
پرسیدم: «چه ساعتیست؟»
گفت: «از یک هم گذشته است.»
گفتم: «مرا تا از اینجا بیرون نکنید، نخواهم رفت. دلم مىخواست تا آخرش برایم حکایت مىکردید.»
گفت: «آخرى دیگر ندارد.»
چطور شد که از او جدا شدید؟
خیال مىکنید که ما مىتوانستیم باهم باشیم؟
نمىدانم، همین را مىخواهم بپرسم.
عیبش هم همین است. اگر تا به حال این نکته را استنباط نکردهاید، معلوم مىشود که نتوانستهام خودم و او را به شما معرفى کنم.
انواع نسخه های کتاب چشم هایش
به این دلیل که کتاب چشم هایش اثر معروف و محبوب بزرگ علوی، دارای طرفداران بسیار زیاد و متعددی استعلاوه بر وجود نسخه های چاپی و فیزیکی آن در بازار نسخه الکترونیک و پی دی اف آن نیز امروزه موجود است و در صورتی که شرایط خرید و تهیه نسخه فیزیکی این کتاب را ندارید می توانید به راحتی نسخه الکتریکی آن را مطالعه کرده و یا حتی کتاب صوتی آن را تهیه کرده و از شنیدن این داستان بی نظیر لذت ببرید.
ترجمه های کتاب چشمهایش اثر بزرگ علوی
کتاب پرطرفدار چشم هایش به علت جذابیت چشمگیری که دارد به جز فارسی به زبان های دیگری نیز ترجمه شده است؛ برخی از این زبان ها عبارت هستند از: کردی، عربی، هورامی و غیره.
این مورد خود دلیلی بر این است که سبک نوشته های بزرگ علوی به خصوص کتاب چشم هایش مورد پسند افراد بسیار زیادی با زبان های متفاوت در سر تا سر جهان می باشد.
مشخصات کتاب
انتشارات:نگاه
تعداد صفحه:269
تو عقب خوشبختی پرسه میزنی. با دیپلم، با مدرک، با پول، با شوهر. با این چیزها آدم خوشبخت نمیشود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور، خوشبختی بهآدم چشمک بزند ببین، من علیل هستم. شاید هم سل دارم نمیدانم، در هرصورت بیمار و علیل هستم. مادرم مرا در اتاق کوچکی تهباغ بهطوری که صاحبخانه شیون او را نشنود بهدنیا آورده. در آن اتاق پر از نم، بیمارپرورده شدهام. خودم میدانم که عمر من زیاد طولانی نیست چندسال دیگر بیشتر زندگی نخواهم کرد. اما خوشبخت هستم. برای من یقین است که کاری که انجام میدهم، در عرض دهسال دیگر اقلأ صد بچهٔ معلول نجات پیدا خواهند کرد. این مرا خوشبخت میکند این لذتی است که از مبارزه نصیب من میشود.
گفت: «دختر، اینطور به من نگاه نکن! این چشمهای تو بالاخره مرا وادار به یک خبط بزرگی در زندگی خواهد کرد.» گفتم: «این خبط شما آرزوی من است.»
«در چشمهای من دقیقتر نگاه کن! جز تو هیچ چیزی در آن نیست.»
عشق پنهانی، عشقی که انسان جرأت نمیکند هرگز با هیچکس درباره آن گفتگو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید ـ از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمیکند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را میخورد و میسوزاند و آخرش مانند نقره گداخته شفاف و صیقلی میشود.
با دیپلم، با پول، با شوهر، با این چیزها آدم خوشبخت نمیشود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند.
بعضی چیزها را نمی شود گفت . بعضی چیزها را احساس می کنید رگ و پی شما را می تراشد . دل شما را آب میکند اما وقتی می خواهید بیان کنید می بینید که بی رنگ و جلاست مانند تابلو ئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد . عینا همان تابلوست اما آن روح آن چیزی که دل شما را می فشارد در آن نیست.