مغازه خودکشی؛یک کمدی سیاه اما جذاب
دربارۀ رمان مغازه خودکشی
مغازه خودکشی (به فرانسوی: Le Magasin des suicides) یک رمان کمدی سیاه از نویسنده فرانسوی ژان توله است. این شهر در آینده ای نزدیک به آخرالزمان در جهانی قرار دارد که از ویرانی تغییرات شدید آب و هوایی رنج می برد ، جایی که تقریباً همه افسرده هستند. علامت این ، خانواده اصلی تواچ( Tuvache) به دلیل سه نفر از خودکشی افراد مشهور نامگذاری شده است پدرسالار “میشیما” Tuvache قصد دارد یوکیو میشیما را برانگیزد ، در حالی که پسر بزرگ آنها ويسنت نواچ به نام ويسنت ون گوك و دختر آنها مرلين تواچ شبيه مرلین مونرواست.
آلن به نام ریاضیدان و رمزنگار انگلیسی آلن تورینگ نامگذاری شده است ، اما ثابت ميكند که او گوسفند سفید خانواده است. دنیا مکانی دلگیر برای زندگی است. فقر ، قحطی ، جنگ. تمدن، زمین را در مسیر خود ویرانی قرار داده است ، بنابراین جای تعجب نیست که بسیاری از افراد بخواهند به رنجهای خود پایان دهند. خوشبختانه خانواده تواچ این مشکل خاص را دارند که در لباس مغازه خودکشی پوشش دارد. طناب حلق آویزرستي روزر (Rusty Razors) شما اسم آن را می گذارید که مناسب هر کیف پولی است که از درب مغازه خود عبور می کند. متأسفانه ، کوچکترین عضو خانواده بیمار آنها ایده های دیگری دارد ، عشق واقعی به زندگی.
زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهی کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهی پر لیوان رو ببینیم.
مغازه خودکشی
به سبک واقعی فرانسوی ، این داستان موضوعی دلگیر را به خود اختصاص داده و شما را وادار به خنده و لبخند می کند و به راحتی با روبرو شدن با واقعیت های اجتماعی با زبانی با نگرش غریب گونه ای روبرو می شوید. دامنه روشهایی که خانواده تواچ برای کشتن خود پیشنهاد می کند ، گسترده و از نظر ماسک ساخته شده است از لاشه مرغ تا… ، بنابراین می توانید به بیماری سیفلیس مبتلا شوید ، چیزی که برای همه و هر جنسیت وجود دارد. هر یک از اعضای خانواده دارای هویتی کاملاً منحصر به فرد و شخصی هستند که به شکلی کاملاً دقیق شرح داده می شود به گونه ای که ایجاد تصویری از این گروه مخوف بسیار آسان است.
شاید شخصیت مورد علاقه شما هم وینسنت باشد ، که به دلایلی هرگز به طور کامل توضیح نداد ، تمام قسمت بالای سر خود را در باند آغشته کرده و مخترع خانواده است. با این حال ، لوکرز ، مادر خانواده ، به ویژه در ابتدای کتاب و سرخوردگی هایش از پسر کوچکش ، در ثانیه ای نزدیک است. “من ترجیح می دهم یک لانه افعی به دنیا بیاورم تا اینکه آن کودک مسخره را بزرگ کنم” ، یکی از تعجب آورترین سخنرانی های او است. آلن کاملاً واضح است که در کل این داستان قرار دارد و با ترانه های دووبي دووبي دا دا “da-da، doobi-doobi” خود ، لبخندها و تعارفات خودجوش دیری نمی گذرد که او مردم را با نگرش مثبت خود آلوده کرده میکند.
واقعیتی که بدیهی است برای تجارت نحس است. تأثیر رفتار گرم وی در برابر نیروهای منفی موجود در جهان احتمالاً بهترین راهنمای خودیاری است که در قفسه های کتاب در هر کتابفروشی می یابید. خواندن این کتاب بسیار ساده است در واقع احتمالاً فقط یک بعد از ظهر روز تعطیل شما را وادار به مطالعه این رمان میکند . با این حال ، این باعث نمی شود که کمتر لذت بخش و طراوت آمیز باشد.
مغازهٔ خودکشی یک فانتزی سیاه تکاندهنده است که بعد از چاپ شدن، توجه فراوانی برانگیخت. رمان عجیب ژان توله (۱۹۵۳)، نویسنده و فیلمنامهنویس فرانسوی، هجوی است تمامعیار دربارهٔ مرگ و امید. رمان دربارهٔ یک دکان فروش ابزار و ادوات خودکشی است. همه جور خنزرپنزری در آن یافت میشود. از انواع سم تا طنابهای دار، از انواع سلاحهای کمری مناسب برای انتحار تا ویروسهای کشنده. یک فروشگاه منحصربهفرد در زمان و مکانی نامعلوم. رمان گره خوردهاست به نام برخی از مهمترین چهرههای ادبی و هنری که خود را کشتهاند؛ میشیما، مرلین مونرو، ونسان ونگوگ و… تقاضا بسیار زیاد است، تا اینکه روزی پسری وارد این مغازه میشود و با خودش تحولی به همراه میآورد. این روند پیش میرود تا سطرهای پایانی کتاب که ناگهان ضربهای خردکننده به مخاطب وارد میشود، ضربهای که غیرقابل پیشبینی است… رمان مغازهٔ خودکشی از درخشانترین آثار فانتزی سیاهیاست که در دو دههٔ گذشته در جهان و در این سبک نوشته شدهاست. حضور متراکم مرگ، تلاش برای ساختن امید به زندگی، نبردی نمادین و مملو از شوخیهای ظریف که در نهایت قرار است خواننده را میخکوب کند.
نوشته پشت کتاب
انیمیشن مغازه خودکشی
بر اساس داستان این رمان انیمیشنی جذاب در سال 2012 به کارگردانی و نویسندگی پاتریس لکونته ساخته شد و توانست با بازخورد مثبت از سوی تماشاگران نامزد جشنواره بیست و ششمین جوایز فیلم اروپا شود.
مشخصات ترجمه پیشنهادی
- مترجم:احسان کرم ویسی
- تعداد صفحه:144
- انتشارات:نشر چشمه
بریده های از کتاب
آلن! آخه چندبار باید بهت بگم؟وقتی مشتریهامون از مغازه خرید میکنن، بهشون نمیگیم بهزودی میبینمت. ما باهاشون وداع میکنیم. چون دیگه هیچوقت برنمیگردن. آخه کِی این رو توی کلهت فرو میکنی؟»
لوکریس تواچ با عصبانیت کاغذی را پشت خود در دستان گره کردهاش پنهان کرده بود که با تکانهای عصبیِ او میلرزید. بچهی کوچکش روبهروی او ایستاده بود و بشاش و مهربان نگاهش می کرد.
خانم تواچ خم شد و با لحن سرزنشآمیز محکمتری گفت «و یه چیز دیگه؛ این جیکجیک کردنت رو تموم کن. وقتی یکی میآد این جا نباید بهش بگی – ادای آلن را درمیآورد – «صبح به خیر.» تو باید با لحنِ یه بابامُرده بهشون بگی «چه روزِ گندی مادام.» یا مثلا بگی «امیدوارم اون دنیا جای بهتری براتون باشه
خانوم تواچ که لباس سرخ خونی تن کرده بود ، تلفن را برداشت و از تلفن کننده خواست گوشی را نگه دارد . ” یک لحظه گوشی ، آقا .” و باقی پول مشتری زنی را داد که قیافه اش از نگرانی کج شده بود مغازه را ترک کرد. روی پاکت شعار مغازه چاپ شده بود ، « آیا در زندگی شکست خورده اید؟ لااقل در مرگ تان موفق باشید .» لوکریس با مشتری خداحافظی کرد و دوباره گوشی را برداشت .
« الو؟ اُه ، موسیو چنگ شمایید؟! البته که به جا می آرم. امروز صبح طناب خریدید ، این طور نیست ؟ بله … ؟ شما می خواید که ما … ؟ نمی شنوم _ احتمالا تلفن مشتری آنتن نمی دهد _ ما رو به تشییع جنازه تون دعوت کردید ؟ آه ، واقعا لطف کردید ! ولی کی می خوای انجامش بدید ؟ اُه ، طناب دور گردن تونه؟ خب ، امروز که سه شنبه ست ، فردا چهار شنبه ، پس تشییع جنازه تون می افته پنجشنبه دیگه ، درسته ؟ اجازه بدید از شوهرم بپرسم …
وقتی به اتاقخوابش برگشت، زنش به بالشت تکیه داده بود و مجله میخواند. زن پرسید «کی بود؟»
«نمیدونم. یه بیچارهای که تفنگش گلوله نداشت. چیزی رو که دنبالش بود از توی جعبهی مهمات پیدا کردم و بهش دادم. دیگه میتونه مغزش رو بترکونه. داری چی میخونی؟»
«آمار پارساله: هر چهل دقیقه یک خودکشی، صد و پنجاه هزار اقدام به خودکشی که فقط دوازده هزارتاش به مرگ منجر میشه. باورنکردنیه.»
«آره همینطوره. چهقدر آدم هست که میخوان راحت بشن و موفق نمیشن… خوشبختانه ما واسهی این کار اینجاییم. چراغ رو خاموش کن عزیزم
ما خودکشی رو تضمین میکنیم. اگه نمُردید، پولتون رو پس میدیم. حالا بفرمایید، از این خرید پشیمون نمیشید. ورزشکاری مثل شما! فقط یه نفس عمیق بکشید و برید سمت هدفتون. در ضمن همونطور که همیشه میگم، «شما فقط یکبار میمیرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموشنشدنی باشه.
آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.
نگاهش کن، به اینی که روبهروته نگاه کن. ازش خجالت نکش. تو اگه همچین کسی رو توی خیابان ببینی اون رو میکشی؟ آخه مگه چیکار کرده که باید منفور باشه؟ گناهش چیه؟ چرا دوستش نداشته باشند؟ اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیهٔ آدمها هم باهاش آشتی میکنند.
از دخترک پرسید «چرا میخوای بمیری؟» دختر، که تقریباً همسن او بود، جواب داد «چون دنیا ارزش زندگی کردن نداره.
به یاد تورینگ. این مخترع به روش عجیبی خودکشی کرد. هفتم ژوئن ۱۹۵۴ اون یه سیب رو با محلول سیانور آغشته کرد و توی بشقاب کوچیکی گذاشتش. بعدش نشست و از روی اون نقاشی کشید و آخرسر هم سیب رو خورد.» «چهقدر جالب!» «میگن به همین خاطره که لوگوِ مکینتاش اپل شکل یه سیبِ گاززدهست. اون همون سیب آلن تورینگه.
وقتی شمشیر رو تو دلت فروکردی، روی زانوهات خم شو؛ چون اگر هم عمیق نره تو، وقتی از حال بری تا دسته فرومیره. وقتی دوستهات جسدت رو کشف کنند، خیلی تحتتأثیر قرار میگیرند. چی؟ هیچ دوستی نداری؟ خب، در عوض پزشک آمبولانس رو تحتتأثیر قرار میدی.
بیخیال، بگیر بخواب و سعی کن کابوس ببینی. اینجوری معقولتره.
تبریک میگم عزیزم، یک سال از عمرت کمتر شد.
زنده بودن زمان میبرد. از همهچیز بریدن هم زمان میبرد. «میخوام بخوابم.» مسئله این است که فردا دوباره باید به زندگی ادامه بدهد.
میشیما آهی کشید و گفت «شب هم باید در خدمت اربابرجوع باشیم. میرم ببینم کیه.» در تاریکیِ راهپله غرغرکنان پایین رفت. «لعنت به این سیاهی! هیچی نمیبینم. یه قدم اشتباه بردارم گردنم خورد میشه.» آلن از بالای پلهها نظر داد، «بابا، چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی؟
پرندگانی که راه گم کرده بودند، یا خفه میشدند یا از حملهٔ قلبی میمُردند. صبحها، زنان پرهای آنها را از روی زمین برمیداشتند و به کلاهشان میزدند و در خلأ به راهشان ادامه میدادند.