جین ایر
ای خوانندهی عزیز، خدا نکند هیچوقت به آن احساسی دچار شوید که من آن لحظه دچارش شده بودم! خدا نکند چشمهایتان هیچوقت آن اشکهای طوفانی و سوزان و دلخراشی را ببارد که آن لحظه از چشمهای من میبارید. خدا نکند هیچوقت آنطور درمانده و دردمند به درگاه خدا استغاثه کنید که من در آن لحظه میکردم. خدا نکند که شما هم مانند من بترسید که مبادا باعث بدبختی کسی شده باشید که از جان و دل دوستش دارید.
دربارۀ رمان جین ایر
رمان جین ایر ابتدا در سه جلد منتشر شد. با اینکه برخی از خوانندگان از مضامین ضد کاتولیکی آن شکایت داشتند، ولی کتاب به موفقیت چشمگیری دست یافت. جذابیت رمان جین ایر به این دلیل بود که از زبان اول شخص روایت می شد و به همین دلیل بی واسطه با مخاطب سخن می گفت. از طرف دیگر کتاب یک قهرمان غیرمتعارف داشت. قهرمان کتاب جین ایر، زنی است مستقل که هم بر مشکلات و هم بر هنجارهای اجتماعی غلبه می کند. تنوع ژانر نیز از دیگر دلایل جذابیت این کتاب محسوب می شود.
خلاصه رمان جین ایر
در آغاز رمان، جین ایر به عنوان شخصیت اصلی کتاب ده ساله است. پدر و مادرش در اثر تیفوس از دنیا رفته اند و او با خانواده عمویش زندگی می کند. خانواده ای که جین را دوست ندارند و فقط به چشم یک خدمتکار به او نگاه می کنند. مدتی بعد جین به یک مدرسه شبانه روزی فرستاده می شود. شرایط سخت مدرسه موجب می شود که شخصیت و اعتماد به نفس جین تقویت شود.
چند سال بعد جین به عنوان یک معلم مدرسه را ترک می کند. او در منزل شخص ثروتمندی به نام ادوارد روچستر استخدام می شود تا به دختر او آدل درس بدهد. آقای روچستر شخصیتی جسور و کاریزماتیک دارد. جین جذب او می شود، هر چند که خبرهایی را درباره احتمال ازدواج آقای روچستر با زنی از طبقه بالای اجتماعی شنیده است. در نهایت آقای روچستر به احساسات جین پاسخ می دهد و از او تقاضای ازدواج می کند. در روز عروسی جین متوجه می شود که روچستر نمی تواند به طور قانونی با او ازدواج کند، زیرا متاهل است و همسری دیوانه به نام برتا میسون دارد. روچستر به جین می گوید که در ازدواج با برتا فریب خورده و بنابراین حق دارد که با جین ازدواج کند. او پیشنهاد می دهد که با هم به فرانسه بروند، جایی که می توانند علیرغم ممنوعیت های قانونی به عنوان زن و شوهر زندگی کنند. جین این پیشنهاد را نمی پذیرد و از آنجا فرار می کند.
مدتی بعد جین مطلع می شود که خویشاوندانی دارد و مبلغ ۲۰ هزار پوند از عمویش به ارث برده است. یکی از خویشاوندان جدید جین ایر، پسرعمویش سنت جان است که به عنوان مبلغ مذهبی کار می کند. او به جین پیشنهاد ازدواج می دهد و از او می خواهد که برای تبلیغ مسیحیت با یکدیگر به هند بروند. جین پیشنهاد ازدواج او را نمی پذیرد، ولی قبول می کند که با او به هند برود. سنت جان بر روی ازدواج با جین اصرار می کند، به طوری که جین مستاصل از خدا می خواهد که راه را به او نشان بدهد.
در همان زمان احساس میکند که صدای روچستر را می شنود که او را صدا می کند. پس خود را به املاک روچستر می رساند، ولی با بقایای عمارت سوخته روچستر مواجه می شود. جین متوجه می شود که شبی خانه به وسیله برتا به آتش کشیده شده و زمانی که روچستر قصد نجات برتا را داشته بینایی و یک دست خود را از دست داده است. در نهایت جین و روچستر ازدواج می کنند. آنها صاحب پسری می شوند، در حالی که آقای روچستر تا حدی بینایی خود را به دست آورده است.
چرا باید رمان جین ایر را بخوانیم
از رمان جین ایر اغلب به عنوان یک داستان عاشقانه صحبت می شود، اما قسمت های عاشقانه بخش کوچکی از این داستان است. این کتاب در وهله اول به زندگی زنی می پردازد که از عدم تعلق به هیچکس و هیچ کجا به زنی با تعلق خاطر به همسر و خانواده می رسد. از طرفی داستان کتاب روایت گر زندگی زنی است که با تکیه بر توانمندی های خود سختی ها را پشت سر می گذارد و به سعادت و خوشبختی می رسد. وقتی ما خواندن این داستان را آغاز می کنیم همچون جین انتظار داریم تا یک ناجی از راه رسیده و به رنج های او پایان دهد. ولی هر چه بیشتر جلو می رویم مشاهده می کنیم که ناجی جین خود اوست. به نظر می رسد که شارلوت برونته در رمان جین ایر تلاش کرده تا ثابت کند که یک دختر ساده می تواند همچون یک زن قدرتمند و تاثیرگذار عمل کند.
رمان جین ایر را می توان به عنوان یک رمان زندگینامه ای نیز در نظر گرفت. زیرا شارلوت برونته در بسیاری از قسمت های آن از زندگی خود الهام گرفته است. او با در هم آمیختن تجربیات خود با ماجرایی عاشقانه، داستان رشد و تعالی قهرمان خود را روایت کرده. این که چگونه جین ایر یاد می گیرد که خودش را دوست داشته باشد و باور کند تا همه چیز در جای خود قرار بگیرد.
مشخصات ترجمه پیشنهادی
- انتشارات:نشر نی
- مترجم:رضا رضایی
- تعداد صفحه:663
بریده های از رمان
این طبیعت زیبا، آدمی را به سکوت و تنهایی دعوت میکند، به تجرد و تجربه حسی غریب که تنها وقتی در دل طبیعتی به تو دست میدهد.
اصلاً به این فکر نباش که در جایگاهی برابر با آنها قرار گیری. همان که میگذارند در کنارشان باشی از لطف آنها است. ثروت همیشه از آن آنها است و از آن تو هیچ. جایگاه تو فروتنی و تواضع میطلبد و تلاشی سخت که از نگاه آنها قابل قبول به نظر برسی.
زندگی برای من مثل ایستادن روی دهانه یک کوه آتشفشان است که هر روز احتمال دارد دهان باز کند و گذازه های آتش از ان بیرون بزند.
همین حالا قلبم با احساس قدرشناسی نسبت به خداوند نیکوکار این جهان میتپد. او مثل انسان نمی بیند بلکه بسیار اشکارتر از او می بیند؛ داوریش مثل داوری انسان نیست بلکه بسیار بسیار خردمندانه ترست.
“خدایا از من دور مباش چرا که رنج ها نزدیک هستند و من جز تو یاوری ندارم.” “سیلاب در جانم نفوذ کرده، در باتلاق عمیقی غوطه ور شده ام که در ان نمیتوان ایستاد. در ژرفای آب ها فرو رفتم و تندبادها مرا به کام خود کشیدند.“
چه لطف بیهودهای! مانند بسیاری از الطاف و محبتهایی که مدتهای طولانی در انتظارشان بودهایم اما بسیار دیر شامل حالمان میشود!
هیچ حماقتی بالاتر از این نیست که انسان تحت تأثیر رقابت های ابلهانه جامعه، افکار شهوانی، بی پروایی و بی بصیرتی جوانی با شتابزدگی تصمیمی بگیرد.
روزی با دست زدن به یک سفر طولانی بتوانم آنچه را که در سفرهای گالیور خواندهام را به عینه ببینم، چیزهایی مثل مزارع، خانهها، درختان و آدمهای کوچک، گاوها، گوسفندان و چرندگان کوچک همه در یک سرزمین و در سرزمین دیگر مزارع ذرت با محصولی به ارتفاع درختان جنگل، سگهای تنومند و عظیمالجثه، گربههای بزرگ و مردان و زنان با قامتهایی به بلندی برجها
اما چون خورشید خیلی بالا آمده بود و چون قرائنی دال بر وجود شبح با ان قهقهه عجیب مشاهده نکرده بودم و علاوه بر این ها وضعیت زمانی ومکانی ترس مرا موجه نمی ساخت پس قاعدتاً ان ترس بایست به علت اعتقاد به خرافات بوده باشد. با این حال، ان واقعه به من فهماند که من در موقع رویارویی با یک رویداد عجیب و غیرمنتظره چقدر احمقانه رفتار می کنم.