احمد شاملو؛شگفتا نبودیم
شعر شگفتا نبودیم از احمد شاملو
شگفتا که نبوديم.عشق ما,در ما حضورمان داد.
پيونديم اکنون,آشنا , چون خنده با لب و اشک با چشم،
واقعهی نخستين دم ماضی.
غريويم و غوغا
اکنون،
نه کلامی به مثابهی مصداقی
که صوتی به نشانهی رازی.
هزار معبد به يکی شهر…
بشنو:
گو يکی باشد معبد به همه دهر
تا من آنجا برم نماز
که تو باشی.
چندان دخيل مبند که بخشکانیام از شرم ناتوانیی خويش:
درخت معجزه نيستم
تنها
يکی درختام
نوجی
در آبکندی،
و جز اينام هنری نيست
که آشيان تو باشم،
تختات و
تابوتات.
يادگاريم و خاطره اکنون.ــ
دو پرنده
يادمان پروازی.
و گلويی خاموش
يادمان آوازی.
دانلود دکلمه با صدای احمد شاملو