شهریار؛سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
شعر سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
سایه جان رفتنی هستیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه
درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
اینهمه درس بخوانیم و ندانیم که چه
خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه
آری این زهر هلاهل به تشخّص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه
دور سر هلهله و هاله شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه
کشتیی را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه
قسمت خرس و شغال است خود این باغ مویز