شهریار؛پرچم خورشید
شعر سایه با پرچم خورشید به تبریز آمد
«سایه» با پرچم خورشید به تبریز آمد
شهر شعر از شعف و شعشعه لبریز آمد
مژده یوسف گم گشته به یعقوب رسید
مولوی در طلب شمس به تبریز آمد
چشم خشکیده شعرم قلم از مژگان ساخت
باز شعرم تر و طبعم طرب آمیز آمد
سایه کز روزنه حجره چو ماهم می تافت
آفتابم به ادب تا در دهلیز آمد.
با من بی کس تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان…
هر دم از حلقه عشاق، پریشانی رفت
به سر زلف بتان، سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان، بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوهگسارا تو بمان!