قصد خواندن بهترین کتاب ها را دارید؟ مجله بامیک سایت تخصصی معرفی انواع کتاب و رمان,از بهترین نویسندگان ایران و جهان به همراه نقد و بررسی کتاب

علیرضا آذر؛دو در یک

علیرضا آذر
0 13,110

شعر دو در یک از علیرضا آذر و احسان افشاری

مطالب مرتبط
1 از 10

من ریزه کاری های بارانم … در سرنوشتی خیس می مانم
دیگر درونم یخ نمی بندی … بهمن ترین ماهِ زمستانم
رفتی که من یخچالِ قطبی را … در آتش دوزخ برقصانم
رفتی که جای شال در سرما … چشم از گناهانت بپوشانم
اِی چشم های قهوه قاجاری … بیرون بزن از قعرِ فنجانم
از آستینم نفت می ریزد … کبریت روشن کن،بسوزانم
از کوچه های چرک می آیم … در باز کن،سردرگریبانم
در باز کن،شاید که بشناسی … نت های دولّا،چنگِ هذیانم
یک بی کجا درمانده از هر جا … سیلی خورِ ژن های خودکامه
صندوقِ پُستِ پَستِ بی نامه … یک واقعا در جهل علامه
یک واقعاتر شکلِ بی شکلی … دندانه های سینِ احسانم
دندانه ام در قفل جا مانده … هر جوری می خواهی بچرخانم
سنگم که در پای تو افتادم … هر جا که می خواهی بغلتانم
پشتِ سرت تابوتِ قایق هاست … سر برنگردان روحِ عریانم
خودکارِ جوهر مُرده ام یا نه … چون صندلی از چارپایانم
می خواهی آدم باش یا حوّا … کاری ندارم، من که حیوانم
یک مُژه در پلکم فرود آمد … یک میله از زندانِ من کم شد
تا کِش بیاید ساعتِ رفتن … پل زیر پای رفتنم خم شد
بعد از تو هر آینه ای دیدم … دیوار در ذهنم مجسم شد
از دودمانِ سِدر و کافوری … با خنده از من دست می شوری
من سهمی از دنیا نمی خواهم … می خواستم،حالا نمی خواهم
این لاله ی بدبخت را بردار … بر سنگِ قبرِ دیگری بگذار
تنهایی ام را شیر خواهم داد … اوضاع را تغییر خواهم داد
اندامی از اندوه می سازم … با قوزِ پشتم کوه می سازم
باید که جلّادِ خودم باشم … تفریقِ اعدادِ خودم باشم
آن روزها پیراهنم بودی … یک روزِ کامل بر تنم بودی
از کوچه ام هرگاه می رفتی … با سایه ی من راه می رفتی
اِی کاش در پایت نمی افتاد … این بغض های لختِ مادرزاد
اِی کاش باران سیر می بارید … از دامنت انجیر می بارید
در امتداد این شبِ نفتی … سقطِ جنونم کردی و رفتی
در واژه های زرد می میرم … در بعد از ظهری سرد می میرم
باید کماکان مُرد اما زیست … جز زندگی در مرگ راهی نیست
باید کماکان زیست اما مُرد … با نیشخندی بغضِ خود را خورد
انسان فقط فوّاره ای تنهاست … فوّاره ها تُف های سربالاست
من روزنی در جلدِ دیوارم … دیوارِ حتما رو به آوارم
آوار یعنی دوستت دارم
آوار کن بر من نبودت را … باروت نه،با فوت ویرانم
از لای آجرها نگاهم کن … پروانه ای در مشتِ طوفانم
طوفان درختان را نخواهد برد … از ابرِ باران زا نترسانم
بو می کِشم تنهاییِ خود را … در باجه ی زردِ خیابانم
هر عابری را کوزه می بینم … زیر لبم خیام می خوانم
این شهر بعد از تو چه خواهد کرد … با پرسه های دورِ میدانم
یک لحظه بنشین برفِ لاکردار…دارم برایت شعر می خوانم
علیرضا آذر:
خوب است و عمری خوب می ماند … مردی که روی از عشق می گیرد
دنیا اگر بد بود و بد تا کرد … یک مردِ عاشق،خوب می میرد
از بس بدی دیدم به خود گفتم … باید کمی بد را بلد باشم
من شیرِ پاک از مادرم خوردم … دنیا مجابم کرد بد باشم
دنیا مجابم کرد بد باشم … من بهترین گاوِ زمین بودم
الان اگر مخلوقِ ملعونم … محبوبِ ربّ العالمین بودم
سگ مستِ دندان تیزِ چشمانش … از لانه بیرون زد شکارم کرد
گرگی نخواهد کرد با آهو … کاری که زن با روزگارم کرد
هر کار می کردم سرانجامش … من وصله ای ناجورتر بودم
یک لکّه ننگِ دائمی اما … فرزندِ عشقِ بی پدر بودم
دریای آدم زیرِ سر داری … دنیای تنها را نمی بینی
بر عرشه با امواج سرگرمی … پارو زدن ها را نمی بینی
اِی استوایی زن،تنت آتش … سرمای دنیا را نمی فهمی
برف از نگاهت پولَکی خیس است … درماندگی ها را نمی فهمی
درماندگی یعنی تو اینجایی … من هم همین جایم ولی دورم
تو اختیارِ زندگی داری … من زندگی را سخت مجبورم
درماندگی یعنی که فهمیدم … وقتی کنارم روسری داری
یک تارِ مو از گیسوانت را … در رختخوابِ دیگری داری
آخر چرا با عشق سر کردی … محدوده را محدودتر کردی
از جانِ لاجانت چه می خواهی … از خطِ پایانت چه می خواهی
این دردِ انسان بودنت بس نیست؟ … سر در گریبان بودنت بس نیست؟
از عشق و دریایش چه خواهی داشت … این آب تنها کوسه ماهی داشت
گیرم تو را بر تَن سَری باشد … یا عُرضه ی نان آوری باشد
گیرم تو را بر سر کلاهی هست … این ناله را سودای آهی هست
تا چرخِ سرگردان بچرخانی … با قدِ خم دکّان بچرخانی
پیری اگر رویی جوان داری … زخمی عمیق و ناگهان داری
نانت نبود،آبت نبود اِی مرد … با زخمِ ناسورت چه خواهی کرد
پیرم،دلم هم سنِ رویم نیست … یک عمر در فرسودگی کم نیست
تندی نکن اِی عشقِ کافر کیش … خیزابِ غم،گردابه ی تشویش
من آیه های دفترت بودم … عمری خدا پیغمبرت بودم
حالا مرا ناچیز می بینی؟ … دیوانگان را ریز می بینی؟
عشق آن اگر باشد که می گویند … دل های صاف و ساده می خواهد
عشق آن اگر باشد که من دیدم … انسانِ فوق العاده می خواهد
سنی ندارد عاشقی کردن … فرقی ندارد کودکی،پیری
هر وقت زانو را بغل کردی … یعنی تو هم با عشق درگیری
حوّای من آدم شدم وقتی … باغِ تنت را بر زمین دیدم
هِی مشت مشت از گندمت خوردم … هِی سیب سیب از پیکرت چیدم
سرما اگر سخت است قلبی را … آتش بزن درگیرِ داغش باش
ول کن جهان را،قهوه ات یخ کرد … سرگرمِ نان و قلب و آتش باش
این مُرده ای را که پِی اش بودی … شاید همین دور و برت باشد
این تکه قلبِ شعله بر گردن … شاید علیِ آذرت باشد
او رفت و با خود برد شهرم را … تهران پس از او توده ای خالیست
آن شهرِ رویاهای دور از دست … حالا فقط یک مشت بقالیست
او رفت و با خود برد یادم را … من مانده ام با بی کسی هایم
خب دستِ کم گلدانِ عطری هست … قربانِ دستِ اطلسی هایم
او رفت و با خود برد خوابم را … دنیا پس از او قرص و بیداریست
دکتر بفهمد یا نفهمد باز … عشق التهابِ خویش آزاریست
جدی بگیرید آسمانم را … من ابتدای کُندِ بارانم
لنگر بیندازید کشتی ها … آرامشی ماقبلِ طوفانم
من ماجرای برف و بارانم … شاید که پایی را بلغزانم
آبی مپندارید جانم را … جدی بگیرید آسمانم را
آتش به کول از کوره می آیم … باور کنید آتش فشانم را
می خواستم از عاشقی چیزی … با دستِ خود بستند دهانم را
من مردِ شب هایت نخواهم شد … از بسترت کم کن جهانم را
رفتم بنوشم اشکِ خود را باز … مردم شکستند استکانم را
تا دفترم از اشک می میرد … کُبرای من تصمیم می گیرد
تصمیم می گیرد که برخیزد … پایین و بالا را به هم ریزد
دارا بیفتد پای ساراها … سارا به هم ریزد الفبا را
سین را،الف را،را و سارا را … درهم بپیچانند دارا را
دارا نداری را نمی فهمد … ساعت شماری را نمی فهمد
دارا نمی فهمد که نان از عشق … سارا نمی فهمد،امان از عشق
سارای سالِ اولی مَرد است … دستانِ زبر و تاولی مَرد است
این پا که سارا مال یک زن نیست … سارا که مالِ مَرد بودن نیست
شالِ سپیدِ روی دوشَت کو؟ … گیلاس های پشتِ گوشَت کو؟
با چشم و ابرویت چه ها کردی؟ … با خرمنِ مویت چه ها کردی؟
دارا چه شد سارایمان گم شد؟ … سارا و سینَش حرفِ مردم شد؟
تنها سپاس از عشق خودکار است … دنیا به شاعرها بدهکار است
دستانِ عشق از مثنوی کوتاه … چیزی نمی خواهد پلنگ از ماه
با جبر اگر در مثنوی باشی … لطفی ندارد مولوی باشی
استادِ مولانا که خورشید است … هفت آسمان را هیچ می دیده ست
ما هم دهان را هیچ می گیریم … زخمِ زبان را هیچ می گیریم
دارم جهان را دور می ریزم … من قوم و خویشِ شمسِ تبریزم
نانت نبود،آبت نبود اِی مرد … ول کن جهان را،قهوه ات یخ کرد

دانلود دکلمه

میانگین امتیاز ها 4.2 / 5. 5

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

عضویت در کانال تلگرام بامیک

X