دانلود رمان سفر به انتهای شب
زندگینامه لویی فردینان سلین
فردینان نویسنده فرانسوی با نام اصلی وی لویی-فردینان دتوش میباشد. این بزشک فرانسوی اولین کتاب خود را تحت نام سفر به انتهای شب منشر کرد که مورد تقدیر نویسندگان و جامعه ادبی قرار گفت.اما بعد ها به دلیل انتشار مطالب ضد یهودی به عنوان یک خائن شناخنه شد و از فرانسه به آلمان و سپس به دانمارک رفت و آثار ادبی وی در فرانسه جمع آوری شد و ارزش بقیهٔ آثار او، «مرگ قسطی»، «جنگ»، «شمال»، «افسانههای پریان برای زمانی دیگر» و بسیاری شاهکارهای دیگر در زمان خود او نادیده گرفته شد. اگرچه در حقیقت او قربانی مناسبات سیاسی شده بود. وی سرانجام در اول ژوئیه ۱۹۶۱ در منطقهای دور افتاده در فرانسه بدرود حیات گفت.
درباره اثر سفر به انتهای شب اثر لویی فردینان سلین:
این اثر در واقع بیانگر زندکی خود لویی فردینان سلین میباشد شخصیت داستان باردومو هم پزشک فردی غر غر و علاقه مند به جملات قصار ادبی است و هم نام نویسنده به علاوه این رمان برنده جایزه نودو شده است.نفرت و عصبانیت لوئیس-فردیناند سلین از آنچه که وی ادعا و ریا بودن جامعه می دانست تقریباً از هر صفحه این رمان نمایان می شود.سفر به آخر شب به زبان عامیانه ومحاوره ای نوشته شده ، سمفونی ادبی خشونت ، بی رحمی و نیهیلیسم ناپسند.این کتاب وقتی اولین بار در فرانسه در سال 1932 منتشر شد ، بیشتر منتقدان را شوکه کرد ، اما به سرعت در بین خوانندگان در اروپا و بعداً در آمریکا به موفقیت رسید که اولین بار توسط New Directions در سال 1952 منتشر شد.
داستان سفرهای غیرقابل تصور ، و در عین حال متقاعدکننده ضد قهرمانان خرده بورژوازی (و عمدتاً اتوبیوگرافی) ، باردامو ، از سنگرهای جنگ جهانی اول ، به جنگل آفریقا ، به نیویورک و دیترویت ، و سرانجام به عنوان یک پزشک ناکام در پاریس زندگی کرد.خوانندگان را غرق خواندن کتاب میکند و آنها را به سمت نتیجه گیری غمناک و غم انگیز رمان سوق می دهد.
حاشیه کتاب:
جلال آل احمد در نوشتن رمان مدیر مدرسه کتاب خود را الهامی از رمان سفر به انتهای شب دانست.
دانلود کتاب
- مترجم:فرهاد غبرائی
- تعداد صفحه:543
- حجم فایل:7 مگابایت
لینک دانلود به درخواست ناشر حذف شد
دانلود کتاب صوتی سفر به انتهای شب
اینجا درسهایت به هیچ دردی نمیخورد پسرجان! اینجا نیامدهای فکر کنی، آمدهای همان کاری را که یادت میدهند انجام بدهی…
ما در کارخانههایمان به روشنفکر احتیاج نداریم، به بوزینه احتیاج داریم…
بگذار نصیحتی بهت بکنم؛ هرگز از فهم و شعورت حرفی نزن! ما جای تو فکر خواهیم کرد…
اجداد ما به خوبی خودمان بودند؛ کینهای، رام، بیعصمت، درب و داغان، ترسو و نامرد، حقا که به خوبی خودمان بودند! ماها عوض نمیشویم؛ نه جورابمان عوض میشود و نه اربابهامان، و نه عقایدمان. وقتی هم میشود آنقدر دیر است که به زحمتش نمیارزد. ما ثابتقدم به دنیا آمدهایم و ثابتقدم هم ریغ رحمت را سر میکشیم؛ سرباز بیجیره و مواجب، قهرمانهایی که سنگ دیگران را به سینه میزنند، بوزینههای ناطقی که از حرفهاشان رنج میبرند. ماها آلت دست عالیجناب نکبتیم. او صاحب اختیار ماست. باید هوای کار دستمان باشد که لااقل بشود غذایی بلنبانیم. این که نشد زندگی.
مطالب مرتبط
کافی بود که راهی برای رفتن و خوابیدن در کار نباشد تا به خودی خود میل به زنده ماندن هم از بین برود.
بهتر است خیال برت ندارد، آدم ها چیزی برای گفتن ندارند. واقعیت این است که هر کس فقط از دردهای شخصیِ خودش با دیگری حرف میزند. هر کس برای خودش و دنیا برای همه.
سرکوب آفتابه دزدها در همه کشورها صورت میگیرد،
آن هم با شدت عمل، نه فقط به عنوان وسیله دفاعی اجتماع، بلکه عمدتا به عنوان گوشزدی جدی به همه بدبختها که سر جای خودشان بنشینند …!
لحظههایی هست که تنهای تنها میشوی و به آخر هر چیزی که ممکن است برایت اتفاق بیفتد میرسی. این آخر دنیاست. خود غصه. غصهی تو دیگر جوابگویت نیست و باید به عقب برگردی، وسط آدمها، هر که میخواهد باشد. در این جور لحظهها به خودت سخت نمیگیری، چون حتی به خاطر اشک ریختن هم باید به آغاز هر چیز برگردی، به جایی که همهی دیگران هستند.
هرگز فورا بدبختی کسی را باور نکنيد، بپرسيد که می تواند بخوابد يا نه؟
اگر جواب مثبت باشد، همهچيز روبراه است! همين کافی است…
آدم به سرعت پیر میشود، آن هم بدون اینکه بازگشتی در کار باشد.
وقتی بدون اراده، به بدبختی آن عادت کردی و حتی دوستش داشتی، آنوقت متوجه قضیه میشوی.
طبیعت از تو قویتر است. تو را در قالبی امتحان میکند و آنوقت دیگر نمیتوانی از آن بیرون بیایی. نقشت و سرنوشتت را بدون اینکه بفهمی، کم کمک جدی میگیری و بعد وقتی سر برمیگردانی، میبینی که دیگر برای تغییر وقتی نیست. سر تا پا دلشوره شدهای و برای همیشه به همین شکل ثابت ماندهای.
وقتی فکرش را بکنی نومیدکننده ست که چطور آدم ها هم مثل خانه ها بین هم دیوار کشیده اند.
برای آنکه دیگران گمان کنند عاقلی، هیچ چیزی لازم نیست؛ غیر از “رو” ! پررو که باشی کافی است. تقریبا هرکاری برایت آزاد است، هر کاری ! برای خودت اکثریتی داری و اکثریتت برایت تعیین می کند چه چیزی دیوانگی است و چه چیزی نیست!
کار با غصه دار شدن به آخر نمی رسد , دوباره باید راهی پیدا کرد که قصه را از سر گرفت و به غصه های تازه تری رسید.
رئیس ها همیشه از بی شرفی زیردست های خودشان تا اندازه ای احساس آسودگی می کنند. برده به هر قیمتی که هست باید یک کم یا حتی پاک منفور باشد. زمین به این ترتیب بهتر می چرخد، چون هرکس روی خاک جای شایسته اش را پیدا میکند.
خستگی عظیمِ وجود، شاید روی هم رفته چیزی نیست جز این رنج عظمایی که برای جوان ماندن، بیست ساله ماندن، چهل ساله ماندن، بیشتر ماندن و عاقل ماندن به خودت می دهی، یا برای اینکه دیگر آن چه بوده ای نباشی، یعنی پست، وحشت آور و پوچ…
آدم باید خیلی ذلیل باشد که حسرت سالهای بخصوصی از عمرش را بخورد!
ماها می توانیم با رضایت خاطر پیر شویم.
مگر دیروز آش دهن سوزی بود؟ یا مثلا پارسال؟
عقیده ات غیر از این است؟
افسوس چه چیزی را بخوریم؟ ها؟ جوانی؟
ما هرگز جوان نبوده ایم…
امتیاز بینندگان:5 ستاره ها