قصد خواندن بهترین کتاب ها را دارید؟ مجله بامیک سایت تخصصی معرفی انواع کتاب و رمان,از بهترین نویسندگان ایران و جهان به همراه نقد و بررسی کتاب

حکایت عمروبن لیث از کتاب سیاست نامه

داستان و حکایت
0 703

حکایت عمروبن لیث از کتاب سیاست نامه

چون عمروبن لیث و اسماعیل سامانی به یکدیگر رسیندن،مصاف کردند.اتّفاق چنان افتاد که عمروبن لیث به درِ بلخ شکسته شد و هفتاد هزار سوار او به هزیمت رفتند و چون او را پیش امیر اسماعیل آوردند،بفرمود تا او را به یوز بانان سپردند و این از عجایب روزگار است. چون نماز دیگر شد، فرّاشی که از آنِ عمرولیث بود در لشگرگاه می گشت. چشمش بر عمرولیث افتاد؛دلش بر وی بسوخت. به نزد او رفت. عمرو او را گفت:«امشب پیش من باش که بس تنها مانده ام». بعد از آن گفت:«تا مردم زنده باشد،او را از قوت چاره نیست. تدبیر چیزی خوردنی کن که من گرسنه ام». فرّاش یک من گوشت به دست آورد و دیگی آهنین پیدا کرده، لختی سرگین خشک برچیده ، کلوخی دو سه فراهم نهاد تا قلیه ای بکند. چون گوشت در دیگ انداخت و خود به طلب نمک شد، روز به آخر آمده بود. سگی بیامد و سر دز ذیگ کرد و پاره ای گوشت برداشت. دهنش بسوخت؛سبک بر آورد. حلقه ی دیگ در گردنش افتاد. از سوزش دیگ آهنگ خاست و دیگ راببرد. عمرولیث چون آن حال چندان دید ، رو سوی سپاه و نگاهبانان کرده، بخندید، گفت:«عبرت گیرید که آن مردم که بامداد مطبخ مرا هزار و چهارصد شتر می کشید و شبانگاه سگی برداشته و می برد!»و گفت :«اَصبحتُ امیراً و امستُ اسیراً».

میانگین امتیاز ها 5 / 5. 1

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

عضویت در کانال تلگرام بامیک

X