پدر پولدار پدر بی پول(چگونه هوشمندانه پولدار شویم!)
معرفی کتاب پدر پولدار پدر بی پول
پدر پولدار پدر بی پول اولین کتاب نوشته رابرت تی کیوساکی است. اولین بار در سال 1997 به طور مستقل منتشر شد زیرا ناشران توانایی کار رابرت را تشخیص نمی دادند. اما رمان او با تبدیل شدن به شماره یک کتاب مالی تمام در ادوار ، طرز تفکر آنها را تغییر داد و همچنین عنوان جذاب کتاب یکی از دلایلی است که بسیاری از افراد آن را انتخاب می کنند تا بفهمند در کتاب مورد چه چیزی است.
پدر بیولوژیکی نویسنده یک معلم مدرسه است که به او گفت سخت کار کند ، درس بخواند و پس انداز کند ، که او را پدر بی پول می داند پدر ثروتمند پدر مایک ، یکی از دوستان کودکی او است. او به رابرت و مایک گفت که هوشمند کار کنند ، سرمایه گذاری کنند و نحوه کار کردن با پول را درک کنند پدر ثروتمند یک تاجر است اما مدرک دانشگاهی ندارد اما او اهمیت تحصیلات را درک می کند ، بنابراین این تنها چیزی است که بین هر دو پدر مشترک است.
پدر بی پول : تنها تحصیلات عالیه دانشگاهی، لازم است.
پدر پولدار : برخورداری از دانش مالی به اندازه تحصیلات دانشگاهی، اهمیت دارد.
یک روز رابرت نزد پدرش رفت ، و از او پرسید که چگونه ثروتمند شود ، اما پدر بی پول او در این زمینه چیزی برای ارائه نداشت. سپس جلسه ای را با پدر مایک ترتیب داد و شروع به کار برای او کرد. پدر ثروتمند با انجام کار بر بیشتر بر روی یادگیری تمرکز می کند. او اعتقادی به سخنرانی و حرافی ندارد. هنگامی که بیشتر از نه سال از اوقات فراغت خود لذت می برند ، مایک و رابرت در مورد قدرت پول یاد می گرفتند.
به گفته پدر ثروتمند ، مدرسه نیاز به آموزش مالی دارد که در طولانی مدت به دانش آموز برای پول در آوردن و مدیریت آن کمک می کند اما در عوض ، آنها به دانش آموزان می آموزند که شغلی با مراتب بالا کسب کنند و سپس مقدار زیادی مالیات به دولت بپردازند پدر بیچاره در طول زندگی خود همین کار را کرد. او بدون اینکه بفهمد کار یک راه حل کوتاه مدت برای یک مشکل در بلند مدت است تنها برای پول کار می کند.
به دلیل آموزه های پدر ثروتمند خود ، رابرت در 47 سالگی با دارایی های در حال رشد و پردرآمد که کاملاً ثابت است ، بازنشسته شد او به رابرت آموخت که اگر می خواهی ثروتمند باشی ، باید سواد مالی داشته باشی اکثر مردم فکر می کنند خانه آنها سرمایه آنهاست اما پدر ثروتمند توضیح می دهد که این یک بدهی است به همه ما آموخته ایم که کار سختی انجام دهیم ، اما این کتاب به شما کمک می کند تا درک کنید که شما همان کاری را انجام می دهید که 80٪ افراد دیگر با انجام کارهای سخت انجام می دهند. برای دستیابی و به دست آوردن دارایی های مثمر ثمر ، باید سگ دو زدن را کنار بگذارید.
برنده ها از شکست خوردن نمیترسند.
اما بازنده ها چرا. شکست بخشی از فرایند موفقیت است کسانیکه از شکست دوری میکنند از موفقیت نیز دوری میکنند.
یک تمایز مهم این است که افراد ثروتمند خرید تجملات اولویت آخر آن ها است در حالی که طبقه فقیر و متوسط تمایل دارند که ابتدا تجملات را بخرند. این حرف حقیقت زیادی دارد زیرا که بیشتر مردم در خرید های خود تصمیمات هیجانی و عجولانه ای میگیرند و بعد از مدتی از خرید خود یا پشیمان میشوند و یا اینکه کالایی را جایگزان آن میکنند. و خرید آنها با زیان و یا بدهی تمام میشود در حالی که یک فرد ثروتمند از پول سودی که از سرمایه گذاری خود دریافت می کند چیزهایی را که نیاز دارد خریداری می کند. این دلیل ثروتمند تر شدن ثروتمندان و فقیرتر شدن فقیر ها میباشد.
یکی از دلایلی که ثروتمندان، ثروتمندتر و فقرا، فقیرتر می شوند و طبقه متوسط در قرض و بدهی غوطه ور هستند آن است که مسائل پولی در خانه آموزش داده می شود نه در مدرسه.
▫️بیشتر ما مسائل مالی را از والدین خود یاد میگیریم، حال آنکه یک پدر بی پول چه مطلبی را درباره پول می تواند به فرزندش بیاموزد جز اینکه دائم این نصیحت را تکرار کند که در مدرسه بمان و سخت درس بخوان و کودک احتمالا با نمره های عالی اما با برنامه ریزی و ذهنیت مالی یک فرد فقیر فارغ التحصیل خواهد شد.
نویسنده در ادامه توضیح می دهد که چگونه یک فرد در پایان مالیات های زیادی را پرداخت می کند ، در حالی که ثروتمندان حداقل مبلغ پرداختی را به دولت پرداخت می کنند او در مورد داستان دائمی شدن مالیات که در سال1874 بر شهروندان و اصلاحیه شانزدهم و چگونگی گول خوردن مردم صحبت میکنید ،در اینجا دیدگاه رابین هودی باعث می شود که تصور کنید که شرکت های بزرگ ذاتا ظالمانه هستند ، اما آنها واقعا هوشمند هستند.
مالکان شرکت ها به کار خود ایمان دارند زیرا آنها می دانند که افرادی مانند ما فقط تمایلشان به به داشتن شغل میباشد و نه به سمت تجارت و بیزینس افراد فقیر و طبقه متوسط اعتقادی به خطرپذیری ندارند؛ آنها سخت کار می کنند ، ترفیع کسب می کنند و همیشه سعی می کنند با هر مقدار کمی که پس از پرداخت مالیات و خرید بدهی برای آنها باقی میماند خوشحال باشند.
واقعیت این است که از ثروتمندان مالیات دریافت نمی شود. این طبقه متوسط است که هزینه فقرا ، به ویژه طبقه متوسط تحصیل کرده با درآمد بالا را پرداخت می کند.
افراد ثروتمند ریسک حساب شده می کنند. رابرت تی کیوساکی مثالهایی از افرادی را که میلیاردی درآمد کسب کرده و برخی دیگر که از دیدن فرصتهای پیش روی خود خیلی ترسیده اند بیان کرد داستان های آنها به شما کمک می کند درک کنید که برای شروع کردن هرگز دیر نیست ، اما بله ، اگر زود شروع کنید و شکست بخورید ، زمان کافی برای برخاستن و دوباره را دارید تمام آنچه شما نیاز دارید این است که خود را آموزش دهید ، سرمایه گذاری کنید ، بازار خود را درک کرده و با افراد این حوزه ارتباط برقرار کنید و از آنها بیاموزید.
نویسنده در کار های مختلفی تجربه کار کردن داشته ، اطلاعات جدیدی را همیشه یاد می گرفته و ذهن خود را فعال نگه می داشت. او روی مهارتهایی کار کرد که برای او سودآور است و دیگران را به انجام همین کار ترغیب می کند.
اگر پولی در کار باشد ترس از دست دادن آن همیشه وجود دارد. هیچ کس دوست ندارد ضرر کند ، حتی ثروتمندان. تنها تفاوت راه غلبه کردن بر ترس ، تنبلی ، تکبر ، عادات بد و بدبینی است. افراد ثروتمند شکست را فرصتی برای رشد و تلاش برای درک بهتر مسائل می داند. این باعث قویتر و هوشمندتر شدن آنها می شود. نکته ای که افراد فقیر و طبقه متوسط باید آن را یاد بگیرند.
چرا باید کتاب پدر پولدار پدر بی پول را بخوانیم
این کتاب یک جواهر است. این توضیحات ساده ای درباره نحوه کار کردن با پول را به شما آموزش میدهد. این کتاب هیچ راهنمایی در مورد تجارت به شما نمی دهد ، اما به شما کمک می کند چیزهایی را که هیچ کس در مدرسه یا خانه به ما نمی آموزد درک کنید. بینش مالی به شما کمک می کند تا وارد عمل شوید و رئیس خود باشید. بسیاری از مردم این کتاب را دوست ندارند ، اما هر کتاب متفاوت است و توسط نویسندگان متنوعی نوشته شده است که تجارب متفاوتی دارند ، خواندن آن ها تجارب مارا زیاد میکند. اگر شما یک سرمایه گذار با تجربه یا تازه وارد هستید ، این کتاب برای شما مناسب است. ما به شدت آن را توصیه می کنم.
ترجمه پیشنهادی کتاب پدر پولدار پدر بی پول
- انتشارات:آوین
- مترجم:مامک بهادر زاده
- تعداد صفحه:282
زندگی بهترین معلّم توست. اکثر اوقات زندگی با تو حرف نمیزند. فقط نوعی هل دادن به اطراف است. زندگی با هر بار هل دادن به تو میگوید بیدار شو؛ میخواهم چیزی به تو یاد بدهم.
تمرین فیزیکی مناسب، شانس شما را برای سلامتی، و تمرین ذهنی مناسب، شانس شما را برای رسیدن به ثروت، بالا میبرد. تنبلی، هم سلامت و هم ثروت را کاهش میدهد.
یک شرکت پول درمیآورد و تا آنجا که میتواند، هزینه میکند و سپس مالیاتِ چیزی را که باقی مانده است، میپردازد. این یکی از بزرگترین روشهای فرار از مالیات است که ثروتمندان از آن استفاده میکنند.
اما اگر سهم خود را ابتدا بپردازید، فشارهای وارده از طرف طلبکاران، شما را مجبور میکند به دنبال شغل دوم باشید. فشار پرداخت صورتحسابها، مانند محرک انگیزه عمل میکند. من شغل دوم اختیار کردم؛ شرکتهای دیگری راهاندازی کردم، در بازار سهام مشغول شدم و هر کار دیگر انجام دادم تا مطمئن شوم کسی بر سرم فریاد نمیکشد. این فشارها مرا مجبور کرد سختتر کار کرده، بیشتر فکر کنم. همهٔ این عوامل مرا با هوشتر و فعالتر از پیش کرده است. بهویژه وقتی بحث پول به میان میآید. اگر در انتها سهم خود را بردارم، دیگر هیچ فشاری روی خود حس نمیکنم. نهایتاً امکان دارد ورشکسته شوم.
اگر الگوی شما به این صورت باشد که هر چه پول دارید خرج کنید، در نتیجه هر چه پولِ بیشتر کسب کنید، هزینهها و خرجهایتان نیز بالاتر میرود.
حالا چطور میخواهید بر تنبلی غلبه کنید؟ پاسخ این سؤال، داشتن اندکی طمع است. بدون داشتن اندکی احساس طمع، تمایل به داشتن چیزهای بهتر در زندگی و پیشرفت کردن، در ما شکل نمیگیرد. دنیای پیرامون ما پیشرفت میکند؛ زیرا همهٔ ما به داشتن زندگی بهتر تمایل داریم.
پدر پولدارم همواره میگفت: «نمیخواهمها» کلید رسیدن به موفقیت هستند؛ زیرا متوجه شدم وقتی نمیخواهم توالتها را تعمیر کنم، یاد میگیرم چگونه املاکِ بیشتر بخرم و سریعتر از مسابقهٔ موش خارج شوم.
آنها حالا از این میترسند که پولهایشان را از دست بدهند. من دوستانی دارم که حتی با وجود داشتن پول و سرمایههای بسیار، باز هم به کار کردن ادامه میدهند. افرادی را میشناسم که میلیونها دلار پول دارند و حالا بیشتر از زمانی که فقیر بودند، میترسند. آنها از از دست دادن همهٔ پولهایشان وحشت دارند. ترس از فقر به محرکی قوی تبدیل میشود و بخش ضعیف و طمّاع روحشان بلندتر فریاد میزند. آنها نمیخواهند خانههای بزرگ، خودروها و زندگی طراز اوّلی را که پول برایشان به ارمغان آورده است، از دست بدهند.
پدر پولدار به آرامی گفت: «خوب است! اکثر مردم قیمت دارند. این قیمت از احساسات، از ترس و از طمع ریشه میگیرد. نخست، ترس از نداشتن پول به ما انگیزهٔ سخت کار کردن میدهد و سپس وقتی حقوق خود را دریافت کردیم، احساس طمع یا هوس، ذهن ما را به سمت چیزهایی میبرد که میتوانیم با پول خریداری کنیم. به همین صورت الگو در ذهن ما نقش میبندد».
هنگامی که تحصیلات ما به پایان میرسد، متوجه میشویم نمرات کسبشده طی تحصیل چندان اهمّیّت ندارد. در دنیای واقعی، چیزهایی بیش از نمرات دانشگاهی به درد ما میخورد و اهمّیّت دارد؛ مانند جرأت، قدرت ریسک، شهامت، زیرکی، بیباکی، هوش و ذکاوت. هر یک از این عوامل که در ما پررنگتر باشد، در نهایت بیشتر از نمرات دوران تحصیل، در تصمیمگیری آیندهٔ ما اثرگذار خواهد بود.
کل زندگیات محتاط خواهی بود و کارهای درست انجام خواهی داد، امّا حقیقت این است که به زندگی اجازه میدهی تو را به اطراف هل دهد و تحت سلطهٔ خود بگیرد. تو در اعماق وجودت از ریسک کردن ترسیدهای. واقعاً میخواستی پیروز شوی، امّا ترس از باختن، بسیار بزرگتر از هیجان برنده شدن بود. در اعماق وجودت، این تو هستی که واقعاً نمیخواهی ریسک کنی. تو انتخاب خودت را کردهای و میخواهی زندگیای محتاطانه داشته باشی.
احمقانه است فرض کنیم سیستم تحصیلاتی و آموزشی ارایه شده در مدرسه، کودکان را برای دنیایی که پس از فارغالتحصیلی با آن روبهرو میشوند، آماده میکند. هر کودک نیازمند آموزش بیشتر و متفاوت است؛ آنها باید با قوانین و مجموعههای متفاوت قوانین آشنا شوند.
من دو پدر داشتم که یکی پولدار بود و دیگری بی پول. یکی از آن ها تحصیلات عالیه داشت و بسیار با هوش بود وی دارای مدرک دکترا بود و 4 سال دوره ی لیسانس را ظرف مدت کمتر از دو سال طی کرده بود. وی سپس برای تکمیل تحصیلاتش به دانشگاه های استنفورد شیکاگو و نورث وسترن رفته بود و تمامی دوره ی تحصیلش را با بورسیه گذرانده بود. پدر دیگرم حتی کلاس هشتم را هم تمام نکرده بود. هر دوی این مردان در زمینه ی شغلی خودشان که تمام زندگی شان را صرف آن کردند بسیار موفق عمل کردند. هر دوی آن ها هم درآمد قابل توجهی داشتند.