شمس لنگرودی؛یلدا
شعر یلدا از شمس لنگرودی
می دانم شام های زیادی در پیش است
میدانم داغ های زیادی خاموش است
می دانم رودها و صداها خشکیـده است
می دانم، برف های گرانی باریده است
اما… صبح های عجیب و رودهای غریب و آفتاب نجیـبـی در راه است
می دانم میدانم
می دانم، قفل های گرانی می سازند
می دانم، رنج های من و تو هم سازند
می دانم، خارهای زیادی در راه اند
اما… دست های نجیب و راه های عجیب و کلیدهای غریبی در راه است
می دانم، می دانم..
هر شب تانک های سیاهی می آیند
هرشب خواب های عجیبی می بیـنند
هر شب بال های غریبی می کوبند
اما… در آتش فردا