جملات و سخنان والت ویتمن
آنچه خواهید خواند
تاثیر گذار ترین جملات و سخنان والت ویتمن
همیشه چهرهات را به سوی آفتاب نگه دار. سایهها پشت سرت خواهند افتاد.
سادگی شکوه بیان است.
من بر این باورم كه دیدن یك برگ علف، كمتر از سفر به ستارگان نیست.
آیا ما پیروزی را بزرگ انگاشتیم؟ آری چنین نیز هست – اما اکنون چنین می بینیم که شکست هم، اگر از آن گریزی نباشد، بزرگ است، و مرگ و بیم نیز بزرگ اند.
جملات و سخنان قصار والت ویتمن
غرق در اندیشه جهان، دیدم ذره ای که نام آن « نیکی » است استوار بسوی ابدیت می شتابد، و دریای بی کرانی که « بدی » نام دارد خود را به هر سوی می کشاند، تا ناپدید شود و بمیرد.
زندگی به من آموخت؛ بودن با کسانی که دوستشان دارم، از همه چیز با ارزش تر است.
جملات و سخنان والت ویتمن
هنگامی که دیگر خاطره ای از قهرمانان و شهیدان نماند، و هنگامی که حیات و جان های کردان و زنان یکسره از سرزمین رانده شوند، آنگاه آزادی یا اندیشه ی آزادی از آنجا رانده خواهد شد، و پیمان شکنان اقتدار مطلق خواهند یافت.
دیگر در دل جنگل های عظیم راه نخواهیم سپرد، بلکه از میان شهرهای عظیم تر خواهیم گذشت، اکنون چیزی عظیم تر از ریزش نیاگارا در برابر ما خروشان است، سیل آدمیان.
جملات و سخنان ماندگار والت ویتمن
غرق در اندیشه جهان، دیدم ذره ای که نام آن « نیکی » است استوار بسوی ابدیت می شتابد، و دریای بی کرانی که « بدی » نام دارد خود را به هر سوی می کشاند، تا ناپدید شود و بمیرد.
خرد را آخرین بار در مدرسه ها نمی آزمایند، خرد را نمی توان از کسی که صاحب آن است به کسی که از آن محروم است منتقل ساخت.
صحبت های زیادی در مورد عدم اطمینان از آینده است. با این وجود زمان بسیار نادرست است. اکنون فقط در یک ثانیه به گذشته تبدیل می شود. و فردا در یک ثانیه حضور دارد.
من به بدی بدترین ها هستم. اما خدا را شکر. که به خوبی بهترین ها هستم.
گذشته . آینده . عظمت و عشق اگر آنها از تو تهی هستند تو خود از آنها تهی هستی.
هرچه روح را راضی کند، حقیقت است.
تا کسی شهامت و تندرستی را با خود نیاورد به عرصه ی آزمایش پا نتواند گذاشت.
شیفتگی ذاتی هر اتم این است که به سرچشمه ی الهی و بنیادیاش بازگردد.
در جوهر چیزها چنین نهاده اند كه از ثمره ی هر توفیقی، هر چه باشد، چیزی پدید آید كه مبارزه ی عظیم تری را واجب سازد.
به پیش می رویم تا آنچه را زمین و دریا هرگز به ما نداده اند به دست آوریم.
و بر فراز همهی آنان آسمان است! آسمان! بعید و دور از دست؛ که گریخته با آذین ستارگان جاودانش…
ای غریبه که میگذری به دیدارم بیا و بخواه که با من سخن بگویی چرا نباید با من سخن بگویی؟ چرا نباید با تو سخن بگویم؟
سرانجام، با مهربانی بگذارید به پرواز درآیم از دروازههای بستهی برج از بند قفلهای گران. بگذارید بیصدا بخرامم و با کلید مهربانی، با زمزمهای قفلها بگشایم. درها بگشا ای روح! – چه سخت نگهم داشتهای ای جسم مردنی! – چه سخت گرفتهای مرا ای عشق!
سفر کردهام راهی دراز را تنها برای آن که در تو بنگرم، بر تو دست بسایم. چرا که نمیتوانستم بی آن که یک بار دیده باشمت به مرگ تن دهم. برای آن که میترسیدم از کف داده باشمت.