سه شنبه ها با موری(داستانی که زندگی شما را متحول خواهد کرد)
آنچه خواهید خواند
سه شنبه ها با موری با ما چه خواهد گفت
بدون شک به محض شروع کردن به خواندن کتاب سه شنبه ها با موری به راحتی نمیتوانید آن را کنار بگذارید!این کتاب در مورد تاثیراتی میباشد که زندگی بر روی موری یک فرد میانسال گذاشته میباشد. در خلال خواندن کتاب متوجه خواهید شد که افراد مسن به اندازه بچه هایی همسن و سال ما قضاوت نمی کنند و اینکه آنها براساس تجربه خود مشاوره میدهند. موری خیلی به گذشته وابسته نیست زیرا او پر از بخشش و دوست داشتن کسانی است که او را احاطه کرده اند.
مهم ترین چیز در زندگی این است که یاد بگیری چطور به مردم عشق بدهی و چطور بگذاری عشق به طرفت بیاید.
بگذار بیاید.
ما خیال می کنیم مستحق عشق نیستیم.
فکر می کنیم اگر در را به رویش باز کنیم، زیادی نرم می شویم.
ولی از مرد عاقلی شنیدم که میگفت:
تنها عمل منطقی عشق است…
این کتاب بر اساس داستان واقعی میباشد و نویسنده آن میچ آلبوم، داستان را در بهار سال 1979، زمانی که یک دانشجو در دانشگاه برندیس بود نوشته است. او یک استاد به نام موری شوارتز داشت که درس روانشناسی اجتماعی را تدریس می کرد.
موری استاد راهنما میچ می شود، همان کسی که در زندگی او را تحسین می کند و برای کسب دانش و مشاوره به او کمکش میکند. در فارغ التحصیلی میچ موری را به خانواده اش معرفی می کند موری می گوید “شما پسر خیلی خاصی دارید”. میچ قول می دهد که با او در تماس خواهد بود اما این کار را نمی کند.
پانزده سال بعد موری به بیماری لاعلاجی به نام بیماری لو گریگ مبتلا می شود. میچ در دیترویت ساکن بود و به یک روزنامه نگار موفق ورزشی تبدیل شده بود. اگر چه او درامد زیادی داشت و چیزهای مادی زیادی داشت اما از زندگی زیاد خوشحال نبود.
درس های از کتاب سه شنبه ها با موری
- معنای زندگی
در سال 1995، موری توسط تد کوپل در برنامه شبانگاهی ABC دعوت شد و میچ او را در تلویزیون دید. تصمیم گرفت مجددا با موری ارتباط برقرار کند. او به محل زندگی موری سفر کرد. پس از اینکه 16 سال موری را ندیده بود وقتی که موری او را بغل کرد هیچ حرفی برای گفتن نداشت و خشکش زده بود. موری زمزمه کرد “دوست قدیمی من بالاخره برگشتی”.
این دیدار شروعی برای نوشتن کتاب بود و موری به او گفت “می دونی که دارم میمیرم. می خواهی بهت بگم که چطوریه؟” پس از آن میچ شروع به دیدار موری در هر سه شنبه کرد. تصمیم گرفتند که این دیدارها مانند یک کلاس برگزار شود در حالی که میچ تنها شاگرد آن کلاس میباشد. و موضوع معنای زندگی بود. همان طور که میچ بعدا نوشت ” اگر چه هیچ امتحان نهایی گرفته نشد اما انتظار میرفت که یک برگه بزرگ در مورد آنچه که یادگرفته اید، بنویسید”. این برگه یک کتاب بود.
- ترس از مرگ را کنار بگذار
فصلی در مورد اولین سه شنبه با عنوان ” ما در مورد دنیا صحبت می کنیم” می باشد. در حال صحبت کردن میچ متوجه یک دسته روزنامه در آشپزخانه موری شد که قبلا خوانده شده بودند. میچ پرسید “آیا با دنبال کردن اخبار اذیت نمی شوی؟”.
“فکر می کنی عجیب است؟فکر می کنی چون دارم میمیرم نباید برای من مهم باشد که چه اتفاقی در دنیا می افتد؟” او ادامه داد تا بگوید که در حال حاضر که درد می کشم درد دیگر افراد را احساس می کنم همانند اینکه درد خودم باشد.”
دلیل دیگری که این کتاب را شاید دوست داشته باشید این است که مثل موری فردی فلسفی باشید. شاید شما هم دوست داشته باشید که در مورد دنیا و هر چیزی که اطراف شما رخ میدهد آگاه شوید. همچنین خود من هم اصطلاح “هر چیزی بنا بر دلیلی رخ می دهد” را دوست دارم. فکر می کنم اغلب اوقات این موضوع درست است. بیشتر اوقات احساس اعتماد بنفس دارم و درک می کنم که شکست بخشی از پیروز شدن است. تنها باید به تلاش ادامه دهید.
برخی دیگر از جنبه های زندگی که در مورد آن بحث می کنند” احساس تاسف در مورد خود”،” پشیمانی ها”،”مرگ”،”خانواده”، “احساسات”، و “بخشش ها” هستند.
موضوع مورد علاقه اکثر خوانندگان در مورد این کتاب “مرگ” است زیرا به محض اینکه موری می فهمد که بیمار است تا زمان مرگش ، عقب نمی نشیند. او همواره رو به جلو حرکت می کند. چیزی که بیش از همه مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد این است که او نمی ترسد. موری به میچ می گوید،” وقتی که می فهمی چگونه می میری، یاد میگیری که چگونه زندگی کنی”. این یک نقل قول پر معناست زیرا که زمانی که ترس از مرگ را کنار بگذارید می توانید تک تک لحظه هایی که زنده هستید را به حساب بیاورید. “می خواهم آرام ، در آرامش و بدون هیچ شاهدی بمیرم.”
- قدرت عشق
در فصل مربوط به خانواده موری به این نکته اشاره می کند که چطور دارایی های مادی، پول و شهرت نمی توانند جای عزیزان شما را بگیرند. موری یک نقل قول از W.h Auden شاعر می آورد که “یکدیگر را دوست بدارید یا از بین بروید” . دانستن اینکه افرادی را در زندگی دارید که از شما محافظت می کنند از هر چیز دیگری ارزشمند تر است. و میتوان گفت این همان جهان بینی بود که او به عنوان یک رواشناس اجتماعی به دنبال آن بوده است که به جای تمرکز بر پول و قدرت باید بر عشق، خانواده و احترام تمرکز کنیم. میتوان دریافت این گفت و گو به طور خاص تاثیر زیادی بر میچ داشت که قبل از شروع صحبت با موری ، تنها با پول و حرفه اش سر و کار داشت.
در نتیجه گیری این کتاب ، میچ متحول شده است و می نویسد” اگر که استاد پیرم موری شوارتز چیزی به من یاد داده باشد ، همین است که: هیچ چیزی در زندگی با عنوان”خیلی دیر است وجود ندارد”. در واقع میچ با برادری که ارتباطش را از دست داده بود ارتباط برقرار می کند. او حتی کتاب را به او تقدیم می کند.
اقتباس از کتاب سه شنبه ها با موری
فیلم سه شنبه ها با موری به کارگردانی میک جکسون محصول سال ۱۹۹۹ اقتباسی از کتاب میچ آلبوم میباشد؛که در سایت IMDB امتیاز 7.5 را از آن خود کرده است.
ترجمه پیشنهادی کتاب سه شنبه ها با موری
- مترجم:ماندانا قهرمانلو
- انتشارات:نشر قطره
- تعداد صفحه:263
بریده های از کتاب
اگر میخواهی برای آدمهای طبقه بالا پز بدهی زحمت نکش. آنها همیشه به نظر حقارت نگاهت میکنند. اگر هم میخواهی برای زیر دستهایت پز بدهی باز هم زحمت نکش چون فقط حسودی شان را تحریک میکنی. این نوع شخصیت کاذب تو را به جایی نمیرساند. فقط قلب باز است که به تو اجازه میدهد در چشم همه یک جور باشی.
چقدر خوبه که برای تاسف خوردن به حال خودمان نیز زمان مشخص و محدودی درنظر بگیریم؛
چند دقیقه اشک بریزیم و بعد به استقبال روزی برویم که در پیش داریم.
پرسیدم یعنی شما از پیر شدن نمیترسیدید؟
_میچ، من پیری را در آغوش می کشم.
در آغوش میکشید؟
_خیلی ساده است. وقتی رشد میکنی و بزرگ میشوی، مطالبِ بیشتری میآموزی. اگر قرار بود در بیست و دو سالگی باقی میماندی، عقلت هم به همان اندازه باقی میماند. پیر شدن صرفا زوال و تحلیل رفتن نیست، رشد هم هست. چیزی بیشتر از نزدیکتر شدن به مرگ است.
همهاش جنبه منفی نیست، جنبه مثبت هم دارد. میفهمی که باید بمیری و با این علم و اطلاع بهتر زندگی میکنی.
موری گفت: “منظورم از اینکه آدم باید فرهنگ خودش را بسازد این است. نمیگویم آدم باید تمام قواعد اجتماعش را ندیده بگیرد. مثلا من لخت توی خیابان نمیروم. از چراغ قرمز رد نمیشوم. از این چیزهای کوچک تبعیت میکنم. ولی چیزهای بزرگتر مانند طرز فکر و ارزشها را آدم باید خودش انتخاب کند. نمیتوانی بگذاری یکی دیگر، یا اجتماع اینها را برایت تعیین کند.”
خیلیها زندگیشان بی معناست!
به نظر نیمه خواب میرسند، حتی وقتی کاری را میکنند که به اعتقادشان مهم است، انگار در خواب و بیداری هستند، به این دلیل است که خواسته اشتباه دارند
برای این که به زندگی خود معنا بدهید باید دیگران را عاشقانه دوست بدارید، خودتان را وقف دنیای پیرامونتان بکنید، چیزی خلق کنید که به شما معنا و هدف بدهد!
موری به طور تمام وقت روی صندلی چرخدار می نشست. و با این حال پر از فکر بکر و نکته بود. مطالبش را روی هر چه به دستش می رسید، یادداشت می کرد. باورهایش را به رشته ی تحریر در می آورد. درباره زندگی در سایه ی مرگ می نوشت: «آن چه را می توانید انجام دهید و آن چه را نمی توانید، بپذیرید»، «بپذیرید که گذشته هر چه بوده گذشته، گذشته را انکار نکنید»، و «بیاموزید تا خود و دیگران را ببخشید».
ما به شدت گرفتار منّیت، خودبینی و خودخواهی شده ایم، شغل، خانواده، پول کافی، وام، اتومبیل جدید، تعمیر شوفاژ خراب – ما درگیر تریلیون ها کار کوچک شده ایم، فقط برای ادامه دادن زندگی و رفتن به جلو. ما عادت نداریم لحظه ای بایستیم، پشت سرمان را نگاه کنیم، زندگی های مان را ببینیم و به خودمان بگوییم، همه چیز همین است؟ همه ی چیزی که من می خواهم همین است؟ آیا این وسط چیزی گم نشده؟”
بعضی وقتها آدم نمیتواند به چشمهایش اعتماد کند. باید به احساساتش اعتماد کند. اگر میخواهی دیگران به تو اعتماد داشته باشند باید تو هم به آنها اعتماد داشته باشی. حتی در تاریکی مطلق. حتی وقتی داری میافتی.
من در تمام عمرم هرجا که رفتم آدم هایی را دیدم که در پی تصاحب چیزهای نو هستند، تصاحب ماشین نو، تصاحب یک ملک جدید، تصاحب اسباب بازی جدید. بعد هم دوست دارند به همه بگویند می دانی به تازگی چی خریده ام؟ میدانی تازگی ها چی خریده ام؟ می دانی تفسیر من از این ها چطور بوده است؟ این ها در اصل تشنه عشق بوده اند ولی به جای عشق، اینها را جایگزین کرده اند. آنها اشیا بی جان را به جان پذیرفته اند و انتظار محبت از آنها دارند؛ اما فایده ای ندارد. شما نمی توانید مواد بی جان را جایگزین عشق کنید، جایگزین عطوفت، لطافت یا حس دوستی کنید.
ما برای چیزهای اشتباه ارزش قائلیم؛
و همین باعث میشود :
تمام زندگیمان سر و ته شود!
درباره این باید خیلی فکر کنیم …
عالییی
ممنون از نظرتون