بخشی از نمایشنامه تئاتر شرقی غمگین با صدای مانی معظمی
حالا من باید برای چشمهایت “و ان یکاد” بخوانم: “وَ یَقولونَ اِنَّهُ لَمَجنون” مجنون منم این روزها. در میانِ میان وعده های جنون. “وَ ما هُوَ اِلّا ذکرُ لِلعالَمین” مجنونم! مرا وعده دیداری بده در یک صبح به بوسیدن دستهات.
حالا من در خانه راه میروم و هوایی که تو جا گذاشتی را نفس میکشم. آخر کجا روم که یادت نباشد و یادت نیایم؟! پایتختنشینی موهات تا ابد مرا مستاجر طرح لبخندهات تمدید میکند. چمشهات هوای خانه را هوایی میکند.
مطالب مرتبط
یادته چه ذوقی میکردم وقتی موهاتو میبافتم؟ دل گره زده بودم به انتهای بافتهی موهات، به سر برگرداندنت، به بوسهای کوتاه، به عمق بیپایان شادی چشمهات. الان دیگه حتی دلش رو ندارم بهش فکر کنم. غریبه که نیستی. علی عشقی تا قاتل شدن فاصله ای نداره وقتی حرفِ تو میون باشه.
برات نوشته بودم کسانی که به تو فکر، حتی فکر، ببین ! حتی فکررر کرده بودند را سلاخی می کنم.
چه قدر دلم میخواست زندگی کنیم. نشد.