شعر من از خزان به بهار، از عطش به آب رسیدم
مطالب مرتبط
من از خزان به بهار، از عطش به آب رسیدم
من از سیاه ترین شب ، به آفتاب رسیدم
من از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم
به جانب تو زدم نَقبی از درون سیاهی
به جلوهٔ تو به خوشید بی نقاب رسیدم
اگر نشیب ، رها کردم و فراز گرفتم
به یاری تو بدین حسن انتخاب رسیدم
مرا به مهر خود، آباد میکنی تو، غمی نیست
به آستانت اگر خسته و خراب رسیدم
شبی که با تو هماغوش از انجماد گذشتم
به تب، به تاب، به آتش به التهاب رسیدم
چگونه است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم
که در تو، در تو، به زیباترین جواب رسیدم
کتاب عمر ، ورق خورد بار دیگر و با تو
به عاشقانه ترین فصل این کتاب رسیدم
چرا، به ناب ترین شعر خود، سپاس نگویم
تو را؟ که در تو به معنای شعر ناب رسیدم
«دکلمه:باران نیکراه»
«شعر:حسین منزوی»