شهیار قنبری؛صد پله (دلچسبیده ها)
شعر صد پله (دلچسبیده ها)
بروم صد پله تا مروارید در کنج یک صدف سرد پروانه وار بی صدا گریه کنم
درغزلگردیهای تو تا سمفونی آبی سوگ مشکوک سازها را یکجا گریه کنم
در ترسگاه زندهی کف رنگ همیشه فرصت یک سرخوشی کم است
همیشه فرصت نیست، فرصت هست
برای سربریدن فریاد اما همیشه فرصت هست
فرصت نیست
برای قتل عام نامبارک پس فردا، همیشه فرصت هست
فرصت نیست
دریا مرا بلد است جای غروب خاطره را میداند
وقتی که گریه مرا از سر میگیرد دریا ساکت میماند
ومن بلند بلند ترک بر میدارم
دریا چه خوب شد که مرا تر کردی
دریا چه خوب شد که مرا باور کردی
هزار سال دلم میخواست بروم صد پله پایین تنها گریه کنم