شهریار؛گل و شمعم
شعر گل و شمعم از استاد شهریار
سحرم دولت دیدار به بالین آمد
گل و شمعم به مزار دل خونین آمد
گفت پاشو که مسیحات به بالین آمد
ناخدا نوح نبی بود که کشتی نجات
راه طوفان زد و با بار دل و دین آمد
قاصد کوی خدا را چه بنامیم ای دوست
چه به از آنکه به سر سوره یاسین آمد
یارب این شاخه گل از شش جهتش دار نگاه
این دعا کردم و از شش جهت آمین آمد
جشن این کوکب و این کوکبهی قدسی را
همه آفاق به آئینه و آیین آمد
نامهات با خط و خال ختنی هر جا رفت
گوئیا قافلهی نافهاش از چین آمد
آیتی خواندم از این نسخهی قانون که شفاست
چشم خود بینم از این سرمه خدابین آمد
خبری بود به یعقوب که یوسف در مصر
مژدهای بود به فرهاد که شیرین آمد
نوشی از داروی سیمرغ به سهراب رسید
یا که ویس از پی پرسیدن رامین آمد
همت ای پیر که با چنته خالی نرود
گل مولا که به کشکول تبر زین آمد
شهریار این غزل طرفه به تلقین سروش
چون رقم خواست زدن خواجه به تحسین آمدسحرم دولت دیدار به بالین آمد
گل و شمعم به مزار دل خونین آمد
گفت پاشو که مسیحات به بالین آمد
ناخدا نوح نبی بود که کشتی نجات
راه طوفان زد و با بار دل و دین آمد
قاصد کوی خدا را چه بنامیم ای دوست
چه به از آنکه به سر سوره یاسین آمد
یارب این شاخه گل از شش جهتش دار نگاه
این دعا کردم و از شش جهت آمین آمد
جشن این کوکب و این کوکبهی قدسی را
همه آفاق به آئینه و آیین آمد
نامهات با خط و خال ختنی هر جا رفت
گوئیا قافلهی نافهاش از چین آمد
آیتی خواندم از این نسخهی قانون که شفاست
چشم خود بینم از این سرمه خدابین آمد
خبری بود به یعقوب که یوسف در مصر
مژدهای بود به فرهاد که شیرین آمد
نوشی از داروی سیمرغ به سهراب رسید
یا که ویس از پی پرسیدن رامین آمد
همت ای پیر که با چنته خالی نرود
گل مولا که به کشکول تبر زین آمد
شهریار این غزل طرفه به تلقین سروش
چون رقم خواست زدن خواجه به تحسین آمد