شهریار؛پیمانه الستم
شعر پیمانه الستم از استاد شهریار
پیمانه الستم پیموده شور مستی
من پیر می پرستم پیمان من الستی
نبض جهنده ای با روح بهیمه پیوند
نفس زکیه ای هم پیوند جام هستی
از پای سالکی کو بگذشتی از حجابات
بند زمان گشودی، قیدمکان گسستی
کرسی نشین عزت بر عرش کبریایی
با دلشکستگان هم بر بوریا نشستی
ای دردم ازتودرمان چون شدبه عشق بازان
نازی نمی فروشی دردی نمی فرستی
هر یک به زخمه خود ساز تو می نوازد
بلبل به نغمه خوانی مطرب به چیره دستی
نعمت تمام کردی اما به عاشقان بس
یک نیمه امن خاطر ،یک نیمه تندرستی
داغ دلی که خواهی جنت کند چراغان
چون لاله خود چه کردی گر رخ به خون نشستی
مست از خودی ،تهی شو ،تا از خدا شوی پر
وان خود پرستی آید عین خدا پرستی
گر کسوت علایق کندی و بستی احرام
لبیک کعبه گفتی بتهای خود شکستی
با زمره لطایف سر بر بلندی آور
دانیکه هر پلیدی رو می نهد به پستی
کین ریشه کن ،کن ازدل تاگل دمدزخارت
ور خود ز باغ خاطر خارت نرست رِستی