دکلمه همه چی از یاد آدم میره از حسین پناهی
شعر همه چی از یاد آدم میره از حسین پناهی
مطالب مرتبط
همه چی از یاد آدم می ره
مگه یادش كه همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
كبوتر با پای من راه می رفت
جیرجیرك با گلوی من می خوند
شاپرك با پر من پر می زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا می كرد
سبز بودم ، درشبِ رویش گلبرگ پیاز
هاله بودم در صبح گِرد چتر گل یاس
گیج می رفت سرم در تكاپوی سر گیج عقاب
نور بودم در روز
سایه بودم در شب
خود هستی بودم
روشن و رنگی و مرموز و دوان
من عفریته مرا افسون کرد
مرا از هستی خود بیرون کرد
راز خوشبختی آن سلسله خاموشی بود
خود فراموشی بود
چرخ و چرخیدن خود با هستی
حذر از دیدن خود در هستی
حلقه افتاد پس از طرح سوال
ابدی شد قصه حجر و وصال
آدمی مانده و آیا و محال..
بیكرانه است دریا
كوچیكه قایق من
های … آهای
تو كجایی نازی
عشق بی عاشق من
سردمه
مثل یك قایق یخ كرده روی دریاچه یخ ‚ یخ كردم
عین آغاز زمین
زمین ؟
یك كسی اسممو گفت
تو منو صدا كردی یا جیرجیرك آواز می خوند
جیرجیرك آواز می خوند
تشنته ؟ آب می خوای ؟
كاشكی تشنه م بود
گشنته ؟ نون می خوای ؟
كاشكی گشنه م بود
په چته دندونت درد می كنه ؟
سردمه
خب برو زیر لحاف
صد لحاف هم كممه
آتیشو الو كنم ؟
می دونی چیه نازی ؟
تو سینه ام قلبم داره یخ می زنه
اون وقتش توی سرم , كوره روشن كردند
پاتو چرا بستی به تخت؟ عامو
پامو بستم که اگه یه وقت
زمین سکوت کنه طوری نشم.
کی , کی گفته زمین میخواد سقوط کنه؟
قانون دافعه گفت
چشممو دور ببینی می ری دَدَر!
بوی گوگرد می دی!
هی هوار!
فسفر و گوگرد و تشخیص نمی دن!
وای از اقبالم
باز بارون خیال , آسیاب ذهنتو چرخونده؟
باز فیلسوف و سوال
باز عارف و سفال
باز هستی و زوال
باز آمال و محال
باز شاعر و نهال
باز کودک و خیال
کجاها رفته بودی؟
میخونه یا معبد؟
رنج ما قویتر از مشروبه!
میخونه افسونه!
پس چرا چشات شبیه چشای شیطونه؟
من نمی بخشم اگه , جای پات بی جای پام , روی جایی حک بشه!
کجاها رفته بودی؟
هیچ کجا…
رو شعاع هستی برا خودم میگشتم
همه چی برای من ممکن بود
تو خودت می بینی همه چیز عادی بود
کاه دادم به خر
کفشامو بردم گذاشتم تو کپر , که یهو نصف شبی سگ نبره
فرغونو شستم که سیمان تو کفِش خشک نشه
لحافو رو بچه ها پهن کردم
همه چی ! همه چی!
همه چی برای من ممکن بود
کار و تولید و تلاش
حرمت همسایه
می دونستم که سلام یعنی چه؟
می دونستم که زمان معناش چیه
من کیه
اون کدومه
میدونی؟
بعدش هم
گردنُ و صاف کردم
خیره ماندم به دور
انگاری سایه ام افتاد رو ماه
مثل یه هول
مثل یه غول
به خودم گفتم من انسانم
من شعور همه آفاق هستم
می تونم برای شیر زائو ماما بشم!
می تونم پلنگ و زنجیرش کنم
می تونم با تیشه چنارو سرنگون کنم
می تونم!
بعدش هم زد به سرم که برم پشت سوال
برگردم به کودکی
تا که با چرخ خیال
وصله نور بدوزم به پیراهن شب..
یه هو وسوسه شدم رفتم توی ماممکن!
تو ناممکن, فیل هوا میکردن؟
آره ! خوب ! فیل هوا !!
چقدر غصه دار میشه که با این صدای زیباش اون موقع داشته با پوچی دست و پنجه نرم میکرده و شاید هیچ کس نفهمیده آه…