شعر چه ها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مطالب مرتبط
چه ها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط میگفت خودرا کشتم و درمان خود کردم
مگو وقتی دل سد پاره ای بودت کجا بودی
کجا بردم ز راه دیدده در دامان خود کردم
ز سر بگذشت آب دیده اش از سر گذشت من
به هر کس شرح آب دیدۀ گریان خود کردم
ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم
باو اظهار سوز سینۀ سوزان خود کردم