شعر قضا ز خلقت بی حاصلت نداشت غرض از بیدل دهلوی
ببند چشم و خط هر کتاب را دریاب
ز وضع این دو نقط انتخاب را دریاب
جهان خفته به هذیان ترانهها دارد
تو گوش واکن و تعبیر خواب را دریاب
هزار رنگ من و ما ودیعت نفسی ست
دو دم قیامت روز حساب را دریاب
بهار میگذرد مفت فرصت است ای شیخ
قدح به خون ورع زن شراب را دریاب
شرار کاغذ و پرواز ناز جای حیاست
دماغ عالم پا در رکاب را دریاب
قضا ز خلقت بی حاصلت نداشت غرض
جز اینکه رنگ جهان خراب را دریاب
غبار جسم حجاب جهان نورانی ست
ز ننگ سایه برآ آفتاب را دریاب
چه نکتهها که ندارد کتاب خاموشی
نفس بدزد و سؤال و جواب را دریاب
درون آینه بیرون نشسته است اینجا
به جلوه گر نرسیدی نقاب را دریاب
اگر جهان قدح از باده پر کند بیدل
تو تر دماغی چشم پر آب را دریاب