احمد شاملو؛بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود
شعر بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود از لنگستون هیوز
آه، بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود
ــ سرزمینی که هنوز آنچه میبایست بشود، نشده است و باید بشود! ــ
سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد
سرزمینی که از آن من است
ــ از آن بینوایان، سرخپوستان، سیاهان، من،
که این وطن را وطن کردند،
که خون و عرق جبینشان، درد و ایمانشان،
در ریختهگریهای دستهاشان، و در زیر باران خیشهاشان
بار دیگر باید رویای پرتوان ما را بازگرداند
آری، هر ناسزایی را که به دل دارید نثار من کنید
پولاد آزادی زنگار ندارد
آه، آری
آشکارا میگویم،
این وطن برای من هرگز وطن نبود،
با وصف این سوگند یاد میکنم که وطن من، خواهد بود!
رویای آن
همچون بذری جاودانه
در اعماق جان من نهفته است
ما مردم میباید
سرزمینمان، معادنمان، گیاهانمان، رودخانههامان،
کوهستانها و دشتهای بیپایانمان را آزاد کنیم:
همهجا را، سراسر گسترهی این ایالات سرسبز بزرگ را ــ
و بار دیگر وطن را بسازیم