خسرو شکیبایی؛سفر
شعر سفر از سهراب سپهری
سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد،
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.
و بار دگر، در زیر آسمان «مزامیر»،
در آن سفر که لب رودخانه «بابل» به هوش آمدم،
نوای بربط خاموش بود
و خوب گوش که دادم، صدای گریه میآمد
و چند بربط بی تاب
به شاخههای تر بید تاب میخوردند.
و در مسیر سفر راهبان پاک مسیحی
به سمت پرده خاموش «ارمیای نبی»
اشاره میکردند.
و من بلند بلند
«کتاب جامعه» میخواندم.
و چند زارع لبنانی
که زیر سدر کهنسالی
نشسته بودند
مرکبات درختان خویش را در ذهن
شماره میکردند.
کنار راه سفر کودکان کور عراقی
به خط «لوح حمورابی»
نگاه میکردند.
و در مسیر سفر روزنامههای جهان را
مرور میکردم.
سفر پر از سیلان بود.
و از تلاطم صنعت تمام سطح سفر
گرفته بود و سیاه
و بوی روغن میداد
و روی خاک سفر شیشههای خالی مشروب،
شیارهای غریزه، و سایههای مجال
کنار هم بودند.
میان راه سفر، از سرای مسلولین
صدای سرفه میآمد.
زنان فاحشه در آسمان آبی شهر
شیار روشن “جت”ها را
نگاه میکردند
و کودکان پی پرپرچهها روان بودند،
سپورهای خیابان سرود میخواندند
و شاعران بزرگ
به برگهای مهاجر نماز میبردند.
دانلود دکلمه با صدای خسرو شکیبایی