ناطور دشت رمانی که هر نوجوانی باید بخواند
“زندگی یه بازی هست پسر، زندگی بازیایه که هرکسی با قوانین خودش بازی میکنه”.
کتاب ناطور دشت
زندگینامه جی.دی سلینجر
جروم دیوید سالینجر که به جی.دی سلینجر معروف است.یک رمان نویس برجسته آمریکایی بود.که ابتدا داستان های خود را به صورت کوتاه در جاهای مختلف به چاپ میرساند.اولین کتاب وی “یک روز خوش برای موزماهی”که مورد تشویق بسیاری از منتقدان قرار گرفت و همین مسئله زمینه ساز نوشتن رمان “ناطور دشت“شد. با اینکه این رمان کلاسیک که در اصل برای مخاطب بزرگسال منتشر شده بود، ولی به دلیل درونمایه طغیانگری و عصبانیت نوجوان داستان، مورد توجه بسیاری از نوجوانان قرار گرفت.در این مطلب قصد معرفی و بررسی کتاب ناطور دشت را داریم.
بخوانید:مزایا منزوی بودن نسخه مدرن کتاب ناطور دشت
خلاصه داستان رمان ناطور دشت
این رمان درباره یک پسر ۱۶ ساله به نام هولدن کالفیلد است که تصمیم به گذراندن چند روزی از زندگی خود در خارج از خانه میگیرد.
موقعیت این رمان در پنسی، یکی از مدارس شبانه روزی متعددی که هولدن در آن درس می خواند شروع میشود و یک روز تصمیم می گیرد که از آنجا بگریزد، اما تصمیم میگیرد که قبل از رفتن به خانه و روبهرو شدن با والدینش به نیویورک سفر کند و مدتی را با ولخرجی کردن در آنجا به استراحت بپردازد. در نیویورک، مکانهای زیادی را میبیند که چندان هم برای سن او مناسب نیست.
بی نظیر: همون کلمه ایه که ازش متنفرم. خیلی قلابیه. هر بار که می شنومش نزدیکه تگری بزنم.
کتاب ناطور دشت
بررسی و نقد رمان ناطور دشت
این رمان با زاویه دید اول شخص می باشد و مخاطب فقط تفکرات و اعتقادات هولدن را میخواند و اهمیتی هم ندارد که این تفکرات چقدر مغرضانه و یا اشتباه هستند. به نظر میرسد که هولدن هر از گاهی تمایل خودش را نسبت به همه چیز از دست میدهد و فقط در ذهنش به نقد و قضاوت آدمهایی میپردازد که با آنها روبرو میشود. رمانی که توسط یک نوجوان روایت میشود، میتواند دارای لحن و حالت خاصی باشد. هولدن با لحنی خشن و بدبینانه صحبت میکند، که از طریق استعارههای خشنی که به کار میبرد قابل لمس میباشد.
” معرکه ست. منو کشت. هی پسر، موری به اندازه یه سنگ توالت برام جذابه”.
کتاب ناطور دشت
افکار و روایتهای هولدن که همراه با زبانی زشت و زننده بیان میشوند، حالتی تحریکپذیر به خوانندگان القا میکند. بدبینی و غفلت هولدن نشانه عدم بلوغ اوست که در کل روایت داستان نیز تاثیر میگذارد. هولدن کالفیلد، راوی و قهرمان داستان است. او هیچگاه خود را مسئول شکستهایش نمیداند، بلکه دیگران را مقصر می پندارد. همین عدم پذیرش مسئولیت شکستهایش، دلیل رفتار بدبینانه اوست.
اگرچه کلام هولدن پر از فحاشی و سرزنش دیگران است اما هرگز این لحن ناخوشایند را در مواجهه با خواهر کوچکش “فیبی” به کار نمیبرد. فیبی، دختری جوان است که هولدن احساس بسیار نزدیکی با او دارد، او تنها کسی است که هولدن میتواند با آن ارتباط برقرار کند، کسی که با او میتوان به راحتی حرف زد و به آن اعتماد کرد. همانطور که داستان حول زندگی هولدن میچرخد، ناتوانی او را در پذیرش دنیای واقعی نشان میدهد که خامی و بلوغ نیافتگی او را نشان می دهد.
“اگه دختری که با آدم قرار داره خیلی خوشگل و مامانی باشه کی اهمیت می ده که دیر می آد یا زود؟ هیشکی.”
کتاب ناطور دشت
ناطوردشت داستانی نیست که تنها توسط دانشآموزان جوان و به خاطر داستان منحصر به فرد و یا روایت خلاف عرفاش خوانده شود، بلکه به بخاطر ابزارهای سبکی و نویسندگی آن، بسیار پر خواننده است. به عنوان مثال، کلاه قرمز شکاری هولدن، کلاهی است که فقط و فقط مخصوص خود اوست. او با پوشیدن این کلاه احساس راحتی دارد و برایش مهم نیست که چقدر عجیب و غریب و حتی مضحک به نظر برسد. این کلاه نشاندهنده جدایی اش با دنیای خارج است، کلاه نمادی از یک تقابل مشخص بین او و جامعه است. شخصیت و عدم بلوغ او به نوعی مانع از پذیرش حقایق در دنیای واقعی میشود.
یکی دیگر از نمادهای عدم بلوغ و سرسختی او، چهرهی مطلوبی است که وی آرزو داشت به فیبی ارائه بدهد. و از بین رفتن این چهره منجر به از دست دادن پاکی و معصومیت و هدفاش در زندگی شده است. این آرایههای ادبی تنها چند مورد از موارد متعددی است که در طول کتاب استفاده میشود و در به تصویر کشیدن داستان کمک میکند.
بنظر میرسد خوانندگان از شخصیت و نگاه هولدن به جهان پیرامونش بیزار هستند، اما نباید از گذشتهی او که پدیدآورنده شرایط اکنون هولدن است غافل شوند. “آلی”، برادر هولدن است و بر اثر سرطان خون درگذشته است و هولدن که با او یک ارتباط صمیمی و بسیار نزدیک داشته است همچنان او را پس از مرگ در کنار خود حس میکند.
” هر وقت که به انتهای یک بلوار لعنتی میرسیدم و از حاشیه آن رد میشدم، این احساس را داشتم که هرگز به آن سوی خیابان نخواهم رسید. فقط به این میاندیشیدم که باید پایین و پایین و پایینتر بروم و کسی دیگر مرا نخواهد دید. پسر این واقعا منو میترسونه. نمیتونی تصورش را بکنی. مثل یه پسر بد شرمگین، شروع به عرق ریختن کردم به طوری که لباس و حتی لباس زیرم خیس شد. مشغول انجام دادن یک کار دیگر شدم. هر گاه به انتهای یک بلوار میرسیدم عمیقاً باور میکردم که دارم با برادرم آلی حرف میزنم. بهش میگفتم: آلی لطفاً نگذار ناپدید شوم، نگذار محو شوم، و وقتی که به سمت دیگر خیابان میرسیدم و هنوز محو و ناپدید نشده بودم از او تشکر می کردم”.
کتاب ناطور دشت
ارتباط هولدن با آلی نشان دهنده عدم تمایل او برای رها کردن است. از دست دادن برادر جوانش لطمه سنگینی به او وارد کرده و با روایت بدبینانه او در داستان عجین شده است.
هولدن، دیوانه نیست. بله او خاص است و دیدگاهی بسیار عجیب و غریب دارد و همین باعث بهتر شدن روایت داستان میشود. آنچه که ناطور دشت را از سایر رمانها متمایز میکند روایت ذهنی متفاوت این رمان است که با سایر رمان ها متفاوت است. هولدن از جامع و دوستانی که در اطرافش هستند کاملاً به دور است. هدف از این رمان ایجاد حس تنفر نسبت به هولدن کالفیلد نیست، بلکه ایجاد حس همدردی با آنچه در طول زندگیاش، اتفاق میافتد، هدف این داستان است.
اگر هولدن تقریباً نسبت به تمام آدمهایی که ملاقات میکند بدبین است، اما عاشق آلی و فیبی است و این به خاطر ترس است. هولدن دوست ندارد که بزرگ شود چرا که با بزرگ تر شدنش به تعبیری از آلی و فیبی، دو نفری که بیش از هر کسی دوستشان دارد، دور میافتد. عدم بلوغ او به دلیل شخصیت او نیست بلکه نشانه ترس از عواقب و مسئولیتهای ناشی از به بلوغ رسیدن است.
«ناطورِ دشت را آقاسلینجر ـ که همین تازگیها عمرش را داده به شما ـ نوشته و داستان آدمی است شبیه من و خودت. داستان پسر جوانی که سعی دارد تو این دنیای نکبتی، پیچوخمهای زندگی را از سر بگذراند و ببیند آخرسر کجای این دنیا باید وایستد.»
آراز بارسقیان، مترجم کتاب، ناطور دشت
مشخصات ترجمه پیشنهادی
انتشارات:نشر میلکان
مترجم:آراز بارسقیان
تعداد صفحه:224
سال انتشار:1399
خرید کتاب ناطور دشت با تخفیف و ارسال رایگان
در انتها بریده های از کتاب را باهم میخوانیم
«اگر آمدهای بشنوی متولد کدام شهرم و کودکیِ نکبتم چطور گذشته و مامان بابام قبل از بهدنیاآمدنم چه میکردند و چه میدانم از این دیویدکاپرفیلدبازیها… بیخیال! اذیتت نمیکنم، راستش اعصابش نیست. تعارف نکرده باشم اینها هم خمیازهآورند، هم اگر به گوش مامان بابام برسد که از زندگیشان چیزی درز دادهام، بندهخداها بواسیرشان در میرود. آنقدر حساساند که نگو و نپرس، بهخصوص بابا. نمیگویم مهربان نیستند چون توش شک ندارم، ولی خب زیادی حساساند. بعدش هم قرار نیست عین این پیرمردها بشینم برات از سرگذشتم بگویم. فقط برات از بلایی میگویم که دوروورِ کریسمس سال پیش سرم آمد و جانبهلبم کرد و کارم را به علافیِ اینجا کشاند. به برادرم دیبی هم اینها را گفتهم. تو هالیوود کار میکند.»
کتاب ناطور دشت
«یکی از اشکالای این روشنفکرا و آدمای باهوش اینه که دربارهٔ چیزی حرف نمیزنن مگه این که مهارِ قضیه دست خودشون باشه. همیشه میخوان وقتی خودشون خفه شدن تو هم خفه شی و وقتی خودشون میرن تو اتاقشون تو هم بری.»
کتاب ناطور دشت
«چیز دیگهای که تحصیلات به آدم می ده، البته اگه آدم به اندازه کافی تحصیل کنه، اینه که اندازهٔ ذهن آدمو نشون می ده. نشون می ده تا چه حدی کارایی داره و تا چه حدی نه. بعد یه مدت آدم دستش می آد که ذهنش چه جور فکرایی رو می تونه در بر بگیره. این یه جورایی خیلی خوبه چون به آدم کمک می کنه فرصتای بزرگی رو برای افکاری که به آدم نمی آد و در حد آدم نیس، تلف نکنه. آدم یاد می گیره ذهنشو اندازه بگیره و لباس ذهنشو به اندازه بدوزه.»
کتاب ناطور دشت
همه اش مجسم می کنم چندتا بچه ی کوچیک دارن تو یه دشت بزرگ بازی می کنن، هزار هزار بچه ی کوچیک و هیچ کی هم اونجا نیس، منظورم آدم بزرگه، غیر من. منم لبه ی یه پرتگاه خطرناک وایسادم و باید هر کسی رو میاد طرف پرتگاه بگیرم، یعنی اگه یکی داره می دوئه و نمی دونه کجا داره می ره من یه دفه پیدام می شه و می گیرمش. تمام روز کارم همینه. ناتور دشتم. می دونم مضحکه ولی فقط دوس دارم همین کار رو بکنم. با این که می دونم مضحکه.
کتاب ناطور دشت
«اکثر دخترا وقتی دست شونو میگیری، دست شون تو دستت پژمرده می شه یا فکر می کنن باید همه ش دست شونو تکون بدن، انگار می ترسن کسل بشی.»
کتاب ناطور دشت