قهوۀ سرد آقای نویسنده
آنچه خواهید خواند
نویسنده رمان قهوه سرد آقای نویسنده را می شناسید؟
رمان قهوه سرد آقای نویسنده توسط روزبه معین نگارش یافته است. این نویسنده نسل جوان متولد تهران بوده و یک مرداد ماهی است. روزبه معین در سال ۱۳۷۰ به دنیا آمده و نوشته های او برای نسل جوان و همچنین نوجوانان بسیار جذاب است. شخصیت روزبه معین به عنوان نویسنده رمان قهوه سرد آقای نویسنده، شخصیت بسیار جالبی است. زیرا روزبه معین یک مهندس شیمی می باشد که در کنار تحصیلات دانشگاهی خود و به دلیل علاقه مندی به هنر و ادبیات در کلاس ها و دوره های نویسندگی و تئاتر نیز شرکت کرده است.
آقای معین در کودکی نیز به نوشتن و هنر علاقه داشته و در دوران دبیرستان نیز نمایش نامه می نوشته است. آنچه درباره روزبه معین و آثارش جذاب است، طرفداران نوشته های او می باشد. عموما تمام کتاب ها و رمان های آقای معین با تیراژ بالا به چاپ رسیده و منتشر شده است. رمان قهوه سرد آقای نویسنده تنها یکی از آثار آقای معین است. ایشان فعالیت ادبی خود را با نمایشنامه نویسی آغاز کرده و سپس به نوشتن رمان روی آورده اند. نگارش رمان قهوه سرد آقای نویسنده، نقطه عطفی در رمان های ایرانی چند سال اخیر محسوب می گردد. اثر دیگر این نویسنده جوان به نام: هنگامی که باران پیانو می نوازد، یکی دیگر از رمان های خوب ایرانی به قلم روزبه معین است.
ویژگی های رمان قهوه سرد آقای نویسنده
رمان قهوه سرد آقای نویسنده ویژگی های بسیاری دارد که آن را از سایر رمان های ایرانی متمایز می کند. این رمان پایانی دارد که برخلاف سایر رمان های دیگر است. همچنین زبان رمان قهوه سرد آقای نویسنده آرام روان و سراسر هیجان و ماجراجویی است. به تعبیری این کتاب روایتی عاشقانه اما معمایی را بیان می کند که این ویژگی موجب جذابیت هر چه بیشتر رمان می شود. تمام این ویژگی ها و نوع روایت داستان به گونه ای است که جوانان و نوجوانان ترغیب به خواندن می شوند و این امر برای کشوری مانند ایران که سرانه مطالعه در آن پایین است، بسیار حائز اهمیت می باشد.
در کنار داستانی که توسط روزبه معین روایت می شود و مسیری که در طی خواندن کتاب پشت سر می گذارید، در آخر به این نکته خواهید رسید نویسندگی و نوشتن کتاب به چه صورت است و چگونه می توان یک نویسنده بود. این نکته نیز به دلیل شخصیت اصلی داستان که یک نویسنده است، در آخر به دست می آید و برداشت می شود.
از ویژگی دیگر رمان قهوه سرد آقای نویسنده می توان به نکات ظریف و ریزی که در لا به لای داستان گنجانده شده است اشاره کرد. این نکات و کد ها باعث می شوند کتاب خواننده را به دنبال خود بکشاند و حتی موجب می شود، مخاطب برای بار دوم شروع به خواندن رمان قهوه سرد آقای نویسنده کند. هرچند ویژگی های ادبی خاصی در نثر آقای معین وجود ندارد و داستان کاملا روان تعریف می شود، اما نوع نگارش به شکلی جذاب است که نمی توان از آن چشم پوشی کرد.
رمان قهوه سرد آقای نویسنده چگونه روایتی است؟
رمان قهوه سرد آقای نویسنده از آنجایی آغاز می شود که شخصیت اول داستان به نام آرمان در سن ده سالگی به یک دختر پیانیست علاقه مند می شود. این در حالی است که آن دختر پانزده سال از آرمان بزرگتر است. این علاقه تا زمانی که پیرزن زنده است و دختر به او آموزش پیانو می دهد ادامه دارد اما هنگامی که پیرزن چشم از دنیا فرو می بندد، آن دختر نیز دیگر با آرمان دیداری ندارد تا اینکه بعد از مدت ها آرمان در کنسرت قطعه تک نوازی را می شنود که برای او آشنا است و یاد عشق دوران کودکی برای او زنده می شود…
همانطور که میبینید داستان به این شکل شروع می شود اما اصل داستان دقیقا بعد از ماجرای عشق دوران کودکی آرمان است و این رمان در چندین صفحه ابتدایی فقط ذهن خواننده را به بازی میگیرد تا در نهایت او را به دنبال خود برای اصل ماجرا و خواندن ادامه داستان بکشاند.
تشریحی که از رمان قهوه سرد آقای نویسنده در این مقاله می شود، فقط سر نخ هایی را به شما می دهد تا بتوانید خواندن این کتاب را انتخاب کنید. اگر کسی از شما فقط علاقه مند به خواندن روایت های تاریخی است و رمان های عاشقانه نمی خواند، مطمئنا این کتاب برای او جذاب نخواهد بود اما برای افرادی که دوست دارند کتاب خواندن را شروع کنند و رمان های عاشقانه در اولویت شان قرار دارد، بهترین انتخاب، رمان قهوه سرد آقای نویسنده خواهد بود.
پادکست معرفی رمان قهوۀ سرد آقای نویسنده
اطلاعات تکمیلی از رمان قهوه سرد آقای نویسنده
روزبه معین نوشتن رمان قهوه سرد آقای نویسنده را از سال ۱۳۹۲ آغاز کرده و چهار سال برای نوشتن و به اتمام رساندن آن زحمت کشیده است. این کتاب سرانجام در اردیبهشت ماه ۱۳۹۶ منتشر گردیده و طرفداران زیادی نیز پیدا کرده است. آنچه باعث شده استقبال بسیار گرمی از این کتاب بشود به طوری که در همان ساعات اولیه چاپ اول کتاب به پایان برسد؛ انتشار بخش هایی از این کتاب در دنیای مجازی می باشد. خواندن این بخش ها توسط جوانان و نوجوانانی که بیشتر وقت خود را در صفحات مجازی سپری می کنند موجب شد تا اشتیاق شان برای خواندن ادامه داستان بیشتر و بیشتر شود تا جایی که تمام نسخه های اول رمان قهوه سرد آقای نویسنده به فروش برسد. این کتاب توسط انتشارات نیماژ و در ۲۲۰ صفحه منتشر شده و برای بار هشتادم به مرحله چاپ رسیده است.
نقدهایی که به رمان قهوه سرد آقای نویسنده وارد شده است
نقد های بسیاری به رمان قهوه سرد آقای نویسنده وارد شده و همه منتقدان از محاسن و معایب این کتاب گفته اند. اما می توان نقطه اشتراک همه منتقدین را درباره آخر داستان دانست، چرا که آخر داستان کاملا غیر منتظره تمام می شود و به دور از انتظار است. مطمئنا خوانندگان رمان قهوه سرد آقای نویسنده این نقد را به خوبی درک می کنند. اگر شما هم کنجکاو و مشتاق هستید تا بدانید اثر پرفروش این جوان ایرانی و نویسنده معاصرِ ما چگونه روایتی است، حتما این رمان را خریداری کرده و تا انتها بخوانید.
مشخصات رمان
- انتشارات:نیماژ
- تعداد صفحه:220
- خرید کتاب با تخفیف ویژه
بریده های از رمان
گفت: بهشون توجه نکن من بعدازسالها زندگی کردن با این مردم فهمیدم که خطرناک تر از آدمهایی که هیچ کتابی نخوندن،آدمهایی هستن که فقط چندتا کتاب خوندن.اونها دیگه خودشون رو از روشنفکرها میدونن و میخوان درمورد هرچیزی اظهار نظر تخصصی کنن. هراتفاق و داستانس رو به اون کتابها ربط میدن و از سطر به سطرش نقل قول میکنن
هنگامی که باران میبارَد، درست است که تنها قدم زدن طعمِ دلپذیری دارد، اما باید کسی باشد که زیر باران لبخند بر لبهایت بیاورد، موهای آشفتهات را دوست بدارد، آغوشش امن باشد و پا به پایت خیس شود.
باران لذتی دارد که باید آن را دوتایی چشید و بهراستی چه کسی دوست دارد زمانی که بهترین لباسش را پوشیده، بهترین عطرش را زده و در مجللترین رستورانِ شهر نشستهاست، تنهایی غذا بخورد؟!
دیگه باید بیدار شی، فکر کن که همهاش یه خواب بوده، یه کابوس وحشتناک، ولی هرچی بوده تموم شده و تو هنوز زندهای…
من آدمهای زیادی رو می شناسم که روزهای خیلی سختی رو گذروندن، آدمهایی که تنهایی رو دیدن، آدمهایی که شکست خوردن، آدمهایی که توی تاریکی موندن، سقوط کردن و آزار دیدن، اما دوباره روی پاهاشون وایسادن و از نو شروع کردن. وقتش رسیده که بلند شی و دست و صورتت رو بشوری و هرچیزی که آزارت میده رو فراموش کنی. فراموش کردن سخته، همه این رو می دونیم، اما این بهترین کاریه که میتونی انجام بدی
فکر می کنم که خدا سه چیز را با ذوق بیشتری آفریده، زن، هنر و عشق، اما در عجب که تو را با چه شور و حالی آفریده، زنِ هنرمندِ عاشق!
می گفت پیدا کردن نیمه گمشده مثل بازی با خمیر می مونه!
وقتی می گردی دنبال نیمه گمشدت، منتظری کسی پیدا شه که همانطوری که تو هستی، زندگی کنه، آهنگ گوش بده، فکر کنه، حرف بزنه، درست مثل یه نیم کُره فلزی که واسه کامل شدن دنبال یه نیم کُره دیگه می گرده.
بعد یه آدم خمیری پیدا میشه که می تونه تغیر شکل بده، مثل تو زندگی کنه، آهنگ گوش بده، فکر کنه، با خودت میگی این همونه که دنبالش بودم، اما خب اون خمیریه، موندنی نیست، تو سختی ها کم میاره، با اولین ضربه شکلش عوض میشه، وا میره، از دست میره، چند وقت بعد می بینی نیمه گمشده کسی شده که هیچ شباهتی به تو نداره!
می گفت حاضرم نیمه گمشدم یه مثلث متساوی الاضلاع باشه، اما بمونه!
این رو فهمیدم که مردهای هنرمند، نه ریش و سبیل متفاوتی دارن، نه اخلاق عجیبی و نه سعی میکنن حرفهای گنده بزنن. اتفاقاً بیشترشون آدمهای سادهای هستن و دستهای زمختی هم دارن. چیزی که یک مرد رو تبدیل به یک هنرمند میکنه دوست داشتن واقعی یک زنه.
به نظر من؛ عشق، بزرگترین اثر هنری هست که یه هنرمند میتونه خلق کنه.
دیگه باید بیدار شی،
فکر کن که همهاش یه خواب بوده، یه کابوس وحشتناک، ولی هرچی بوده تموم شده و تو هنوز زندهای…..
من آدمهای زیادی رو میشناسم که روزهای خیلی سختی رو گذروندن، آدمهایی که تنهایی رو دیدن، آدمهایی که شکست خوردن، آدمهایی که توی تاریکی موندن، سقوط کردن و آزار دیدن،
اما دوباره روی پاهاشون وایسادن و از نو شروع کردن….
وقتش رسیده که بلند شی و دست و صورتت رو بشوری و هرچیزی که آزارت میده رو فراموش کنی..
فراموش کردن سخته، همه این رو میدونیم، اما این بهترین کاریه که میتونی انجام بدی….
دفترچه تلفن من پر از اسمهای جورواجوره، اما وقتی دنبال کسی میگردم تا بتونم چند کلمهای باهاش حرف بزنم، میبینم که به صورت مفتضحانهای هیچکس رو ندارم، و اون اعدادی که جلوی اسمها نوشته شده مثل اعدادی که روی یه چک بیمحل نوشته شده باشه، بیارزش و مسخرهان.
شبهایی هستن که کلافه روی تختت غلت میزنی، کلافه از دردِ بی داستانی!
هرکسی باید یه داستان داشته باشه، یه داستان دراماتیک که بتونه واسه بقیه تعریف کنه، شبها بغلش کنه و بهش فکر کنه.
البته نه که اصلا داستان نداشته باشی، داری، اما به خودت قول دادی که فراموشش کنی.
عاشق شدن
مثل گوش دادن به صدای پیانو
تو یه کافه شلوغ می مونه!
اگه بخوای به اون صدای قشنگ گوش کنی،
باید چشمهات را ببندی و از همه صداها بگذری و نشنویشون، بقیه صداها واست آزار دهنده میشه، صدا پچ پچ مردم،
صدا خنده ها، گریه ها،
صدا به هم خوردن فنجان ها،
حتی صدای باد…
تو واسم
اون صدای قشنگ بودی
که من به خاطرش هیچ صدایی رو نشنیدم…
من این رو خیلی خوب میدونم که آدمها وقتی بزرگ میشن، اگه کسی رو دوست داشته باشن، اون دوست داشتن خیلی ارزشمند میشه …!
منظور من از بزرگ شدن بالا رفتن سن نیست، این فهمیدنه که آدمها رو بزرگ میکنه، کسی که تنها میمونه و فکر میکنه بزرگ میشه، کسی که سفر میکنه و از هر جایی چیزی یاد میگیره بزرگ میشه، کسی که با آدمهای مختلف حرف میزنه و سعی میکنه اون ها رو درک کنه بزرگ میشه …!
واسه همین اعتقاد دارم که کسانی که زیاد کتاب میخونن می تونن آدمهای بزرگی بشن، چون اونها تنها میمونن و فکر میکنن، با داستانها به سفر میرن، چیزهای مختلف یاد میگیرن و سعی میکنن بقیه رو درک کنن …!
به نظر من زنها و مردهایی که کتاب میخونن و روح بزرگی دارن، دوست داشتن و دل بستن واسشون خیلی با ارزشه …!
تا حالا شکار رفتی؟
من می رفتم،ولی دیگه نمیرم!
آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود،خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم، من شلیک کردم بهش، درست زدم به پایش!
وقتی بالای سرش رسیدم هنوز جون داشت، چشم هاش داشت التماس می کرد، نفس می کشید، زیباییش من رو تسخیر کرده بود، حس کردم که اون گوزن می تونه دوست خوبی واسم باشه، می تونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم…
خوب که فکر کردم با خودم گفتم که اون گوزن واسه همیشه لنگ می زنه و وقتی من رو می بینه یاد بلایی میفته که سرش آوردم!
از التماس چشم هاش فهمیدم بهترین لطفی که می تونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم…
تو هیچ وقت نمی تونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی!
ترسم از آدمهاییه که مثل تاکسی باهات برخورد میکنن، آدمهایی که بیهوا وارد زندگیت میشن، با عجله حرف از دوست داشتن میزنن و واسه پیش رفتن شتاب دارن، لعنتیها انگار میخوان فرار کنن، انگار میخوان فراموش کنن، و وقتی هم که میبینن به اندازهی کافی دور شدن، بی مقدمه میگن، ممنون، پیاده میشم.
شاید هنوز خیلی ها نمی دانند که دل سرزمین حاصلخیزی است که وقتی می آیند و بذر مهر و علاقه را در آن می کارند، آن مهر به سرعت جان می گیرد، بزرگ می شود، چنان باغی سرسبز که به آن عشق می گویند.
اما در رفتن های نابهنگام گویی آتشی را در آن باغ رها می کنند، باغ شعله می کشد، دل می سوزد و دیگر هیچ وقت مثل آن روزها حاصلخیز نمی شود.
یه روز صبح از خواب بلند میشی و متوجه میشی هیچ حسی به گذشته و آدم های گذشته نداری، دیگه می تونی واسه همشون آرزوی خوشبختی کنی؛
یه جور رهایی و بی احساسی کامل، از اون به بعد با کسی جر و بحث نمی کنی، به همه لبخند می زنی و از همه چیز ساده می گذری.
مردم بهش میگن قوی شدن، اما من میگم سِر شدگی!